معرفی وبلاگ
شهداودفاع مقدس ره آوردی بودکه موجب شد به پاس حق شناسی ازخون شهدا،ورزمندگان هشت سال دفاع مقدس ملت مقاوم ایران اسلامی همچون کوهی استوارباقی بمانند وبه پیروزی های بسیارنائل آینددراین وبلاگ پیرامون این شگفتیهای به دست آمده به بررسی وتحلیل پرداخته می شودامیداست موجب رضایت حق قرارگیردانشااتته
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 504526
تعداد نوشته ها : 472
تعداد نظرات : 4
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

شهید درویشى در سال ۱۳۴۰ در روستاى بادرود از توابع فیروزکوه دیده به جهان گشود.
دوره ابتدایى را در دبستان کمال الملک بهشهر و دوره راهنمایى را در مدرسه شهید قلندرى و دوره نظرى را در رشته اقتصاد اجتماعى در خرداد ماه ۱۳۵۹ به پایان رساند.

این شهید والامقام از همان اوان زندگى اش از روحیه اى ستیزه جو در مقابل ظلم و ستم برخوردار بود و هرگز در مقابل زور و زورگویى آرام نبود و لذا در مبارزات علیه رژیم به همراه مردم و نیز در مبارزه علیه گروهک هاى داخلى فعالیت چشم گیرى داشت و در این راستا از افشاگرى ترفندهاى گوناگون مزدوران داخلى دریغ نکرد. او خدمت سربازى را به خوبى پشت سر گذاشت و از همین طرح به جبهه ها اعزام گشت و آخرین بار در تاریخ ۳/۵/۶۳ به غرب اعزام و پس از ماه ها تلاش و مبارزه علیه گروهک هاى ضد انقلاب در کردستان بالاخره روز دوشنبه ۱۷/۵/ ۶۳ عروس شهادت را در آغوش بکشد.
وصیت نامه
یا الله به سوى تو کوله بار بستم و در این کوله هیچ ندارم جز گناه، اما در عین حال همه چیز دارم. یعنى تو را دارم. چون تو گفتى که تو الرحمان و الرحیم هستى.
اى انسان هاى مؤمن اطاعت کنید، خدا و رسول و اولوالامر را و خدا قوانین متغیر و ثابت خلق کرده و برمى گرداند اعمال را به خود. برادرها تمام عبادات ما موقعى پذیرفته مى شود که ولى ولایت برگشت به خدا داشته باشد. برادرها امروز روزى رسیده است که همه باید یک مکتب رساله اى باشیم و تمام اعمال ما با این ضابطه پیش رود و در همه کارهاى ما باید رساله عملیه ناظر باشد. حالا که درخت اسلام ریشه گرفت، شاخ و برگ پایدار و جهانى باید بشود. اسلام مرز و مکان نمى شناسد.
وصیتم براى برادرم این است اسلام هدف است و شاخص آن رهبر ما امام خمینى. پدر و مادر عزیزم سلام، ثمره وجودى تان را با اخلاص به خدا اعطا کرده اید. پدر و مادر عزیزم از شما تشکر را دارم و از شما حلالیت مى طلبم.

  ویژه نامه سروقامتان روزنامه جوان
سه شنبه سیم 6 1389 11:26 بعد از ظهر
اسوه هاى استقامت
شهید ابراهیم مرادى در سال ۱۳۳۴ در روستاى گرگه اى سروآباد از توابع شهرستان مریوان به دنیا آمد. با توجه به این که در روستاى گرگه اى هیچ مکانى به عنوان مدرسه وجود نداشت و از طرف دیگر چون خانواده او از ضعف بنیه مالى رنج مى بردند نتوانست به مدرسه برود و در مکتب خانه روستا در محضر امام جماعت آن جا به فراگیرى قرآن کریم و بعضى از کتاب هاى دینى پرداخت.
اما بعد از پیروزى انقلاب اسلامى به صورت متفرقه درس خواند و مقطع ابتدایى را به پایان رسانید. در سال ۱۳۵۳ به خدمت سربازى اعلام شد. دو سال بعد خدمت را تمام کرد و به روستاى زادگاه خود بازگشت. پس از خدمت عدم رضایت او از رژیم منفور پهلوى و مالکین روستاها در اعمال و گفتارش کاملاً مشهود بود، به طورى که بیشتر اوقات آرزو مى کرد روزى از راه برسد و او بتواند درجه هاى فرمانده پاسگاه وقت گرگه اى را بکند و به زمین بیاندازد. او در زمان خفقان ستمشاهى که حتى کسى جرأت بردن نام شاه را در روستاها هم نداشت به افشاى ماهیت پلید رژیم مى پرداخت و بعدها شنیده مى شد که او چندین بار به تهران رفته بوده است و به خاطر پخش اعلامیه هاى حضرت امام (ره) و سایر فعالیت هاى سیاسى علیه رژیم شاه چندین مرتبه دستگیر و شکنجه شده است. بعد از آن که انقلاب شکوهمند اسلامى به پیروزى رسید نیروهاى ضدانقلاب گروه، گروه در استان هاى مرزى کشور بالاخص کردستان مظلوم سربرآوردند و آن جا را ناامن کردند. شهید مرادى و چند نفر از دوستان غیور او هنگامى که کردستان را در چنین وضعیت نابسامانى دیدند و هیچ گونه راهى را براى پیوستن به نیروهاى اسلام پیدا نکردند به صورت مخفیانه از کردستان خارج شدند و به تهران رفتند. در آن جا طى دیدارى با حضرت امام (ره) به عضویت سپاه درآمدند و به کرمانشاه بازگشتند. پس از فراگیرى آموزش هاى نظامى و کسب اطلاعات لازم در کرمانشاه، آن جا را ترک کردند و از طریق هلى کوپتر به مریوان آمدند و در پادگان موسک مریوان پیاده شدند و از همان نقطه شهر شروع به پاکسازى منطقه نمودند. شهید مرادى در طول عملیات ها و درگیرى هایى که در منطقه به وقوع مى پیوست تعداد چهار بار از ناحیه هاى مختلف بدن مجروح شد اما هر بار پس از آن که مختصرى بهبود حاصل مى کرد دوباره به میادین نبرد مى شتافت و به مقابله با دشمنان اسلام و قرآن مى پرداخت. ایشان از بدو ورود خود به سپاه تا هنگام شهادت سمت هاى مختلفى را عهده دار گردید که از میان آن ها مى توان به سمت هایى نظیر فرماندهى گردان هاى نبى اکرم (ص)، شهید بهشتى و سروآباد مریوان اشاره کرد. در تاریخ ۲/۳/۶۶ که با نوزدهم ماه مبارک رمضان سالروز ضربت خوردن مولاى متقیان حضرت على بن ابى طالب (ع) مصادف شده بود یکى از گردان هاى سپاه مریوان با نیروهاى ضدانقلاب در روستاهاى چوروننه درگیر مى شوند و مى توانند کمینى را که آن ها ایجاد کرده بودند خنثى نموده و آن ها را فرارى دهند. شهید مرادى به محض این که از موضوع خبردار مى شود، نیروهاى تحت امر خود را آماده مى کند و به طرف روستاهاى چوروننه مى آید در این هنگام نیروهاى ضدانقلاب که از دست گردان خودى در حال فرار بودند متوجه ورود نیروهاى شهید مرادى مى شوند و در بالاى جاده کمین مى گیرند وقتى که خودروهاى سپاه وارد مى شوند نیروهاى ضدانقلاب شروع به شلیک مى کنند و شهید مرادى پس از مدتى مبارزه شجاعانه با زبان روزه به شهادت مى رسد. مزار مطهر شهید در روستاى ابراهیم آباد مى باشد. روستاى گرگه اى بعد از شهادت شهید ابراهیم مرادى، ابراهیم آباد نام گرفت. از شهید مرادى دو فرزند دختر به یادگار مانده است.
سیرى در خصوصیات شهید:
شهید ابراهیم مرادى چهره نورانى و جذابى داشت؛ وقتى در چهره او خیره مى شدى به شادابى و نورانى بودن آن غبطه مى خوردى؛ خنده هاى شیرین او که در صورتى مهربان و زیبا به مهمانى مى نشست خستگى طاقت فرساى ساعت ها مبارزه را از تن نیروها بیرون مى کرد. بسیار شوخ طبع و مهربان بود؛ همه نیروها را دوست مى داشت، مهربانى و صمیمیت در وجود او موج مى زد؛ گاهى اتفاق مى افتاد که براى آشتى دادن نیروها کیلومترها راه مى پیمود و سختى ها و زحمات زیادى متحمل مى شد. او مى گفت اگر در بین ما کدورتى ایجاد شود دشمن خوشحال خواهد شد بنابراین همواره در تلاش بود تا در بین نیروها دوستى محکمى برقرار نماید. دلسوز بود؛ دوست نداشت که کسى در مقابل او مورد توهین و سرزنش قرار گیرد؛ زیر بار ظلم نمى رفت و در مقابل ظالم قاطعانه مقاومت مى کرد. به طورى که وقتى سرباز بوده است، یک افسر عالى رتبه نظامى به دوست سرباز او توهین مى کند و به او فحش و ناسزا مى گوید. در این هنگام شهید مرادى با شجاعت تمام به طرف آن افسر مى رود و با قنداق اسلحه ضربه محکمى را به شکم او مى زند. به خاطر همان موضوع به چهار ماه اضافه خدمت و یک ماه بازداشت محکوم مى شود. بیش از اندازه شجاع و نترس بود؛ او شجاعت را با صداقت و اخلاص عجین مى ساخت و شجاعت خود را وسیله اى براى آزادى کسانى که در یوغ استبداد به سر مى بردند قرار مى داد؛ بیشتر اوقات در تعقیب ضدانقلاب بود و آسایش چندانى نداشت؛ او از این کار نه تنها خسته نمى شد بلکه احساس لذت هم مى کرد. صبر و شکیبایى عجیبى داشت؛ در برابر مشکلات خود را نمى باخت و به خداوند یکتا توکل مى کرد. هر کارى را که به او محول شد به نحو احسن انجام مى داد؛ احساس مسؤولیت خوبى داشت. شهید مرادى از همان سال هاى کودکى هم بسیار آرام بود؛ هیچ آزارى براى دیگران نداشت؛ در کمال ادب و متانت حرف بزرگترهاى خود را گوش مى داد و طبق گفته آن ها عمل مى کرد. امین بود و صداقت در رگ و خون او شریان داشت؛ همیشه دوست داشت که خدمتگزار مردم باشد. معنویت عجیبى در کارهاى او حاکم بود؛ همیشه قبل از رفتن به درگیرى وضو مى گرفت و به بچه ها توصیه مى کرد که هدف خود را خالص و عارى از تظاهر نمایند و مواظب باشند که پول و مقام دنیایى آن ها را گول نزند. او از هر نظر تکامل پیدا کرده بود و مى شد گفت که انسان کاملى بود.
- تهیه و تنظیم:وحید صابرى

  ویژه نامه سروقامتان روزنامه جوان
سه شنبه سیم 6 1389 11:25 بعد از ظهر
عارفى کامل در خانقاه عرفا
شهید پیچک چنان بزرگ و پرآوازه است که گفتن از او در هر زمانى مناسب است .در این متن به نقش شهید بهشتى و حضور او در ارتفاعات بازى دراز اشاره شده که این متن را خواندنى تر مى کند؛ با هم این گزیده را مى خوانیم.
غلامعلى در سال۱۳۳۸ در تهران پا به عرصه هستى گذاشت، پدرش کارمندى متوسط و آبرومند بود و در تربیت دینى فرزند از هیچ کوششى دریغ نکرد. غلامعلى در سن پنج سالگى به مدرسه رفت.
او پس از گذراندن دوران ابتدایى با نمره هاى خوب تحصیلات متوسطه را به پایان مى برد و در سن شانزده سالگى با بهترین معدل مدرک دیپلم را دریافت مى کند و همان سال در کنکور قبول شده و در رشته انرژى اتمى وارد دانشگاه مى گردد. در دانشگاه به خاطر کسب امتیاز بالا بورس تحصیل در خارج از کشور به وى تعلق مى گیرد ولى از پذیرفتن بورس سر باز مى زند و تحصیل در داخل کشور را به خارج ترجیح مى دهد.غلامعلى همزمان با تحصیل در دانشگاه از کسب معارف دینى غفلت نمى ورزد و به آموختن و یاد دادن به دیگران مى پردازد. او جامع المقدمات را به خوبى یاد مى گیرد و براى دوستان و همسالان آموزش مى دهد. او از ده سالگى در انجام فرایض دینى مقید و از شروع تکلیف، مقلد حضرت امام مى شود. از نوجوانى هر فرصتى که به دست مى آورد، کار مى کرد تا خرج تحصیل خود را تامین کند. اگر اوقات فراغتى برایش پیش مى آمد به مطالعه کتابهاى مذهبى مصروف مى داشت.
پیچک پس از ورود به دانشگاه و آشنایى با تعدادى دانشجوى مسلمان و مبارز، جدى تر از گذشته وارد جریانهاى سیاسى مى شود. او خیلى سریع نسبت به مسایل سیاسى داخلى، اطلاعات کسب مى کند و با هوش و درایتى که داشت، رژیم شاه را رژیمى فاسد و ظالم مى یابد و از این رو مصمم تر از پیش وارد مبارزات سیاسى مى شود.
اکبر حمزه اى یکى از همرزمان پیچک مى گفت: یک روز در کتابخانه شخصى غلامعلى دنبال کتابى مى گشتم، دیدم لاى یک کتاب یک کلت جاسازى شده است. تازه فهمیدم که او در مبارزات مسلحانه نیز دست داشته است. پس از شهادت پیچک متوجه شدیم که او در سن پانزده سالگى طرح ترور خسرو داد را مى کشد. بعد مساله را با نماینده حضرت امام (ره)در میان مى گذارد که ایشان اجازه نمى دهد و او و دوستانش را مجاب مى کند که از ترور خسرو داد صرف نظر کنند.
با اوج گیرى انقلاب اسلامى غلامعلى با دلگرمى و امید بیشتر به روشنگرى و هدایت مردم مى پردازد. با ارائه تحلیل هاى خوب سیاسى، فساد و وابستگى رژیم شاه را افشا مى کند و به ویژه قشر جوان را به مبارزه علیه نظام ستمشاهى ترغیب مى نماید. با ارتباطى که با برخى از روحانیون برجسته داشت اعلامیه ها و نوارهاى سخنرانى حضرت امام(ره) را چاپ و تکثیر و در اختیار دیگران مى گذارد.غلامعلى پس از پیروزى انقلاب و شکل گیرى نهادهاى انقلابى، وارد سپاه پاسداران مى شود و با عشق و علاقه اى زاید الوصف در خدمت به انقلاب و تحقق آرمانهاى آن مى کوشد. با شروع غائله کردستان و تحرکات گروهک هاى ضد انقلاب در آن منطقه داوطلبانه عازم منطقه مى شود و همراه گروه شهید چمران در جنگهاى نامنظم براى آزاد سازى شهرهاى کردستان شرکت کرده و شهامت و ایثارگرى فراوانى از خود نشان مى دهد.با تجاوز رژیم بعثى عراق به ایران و تحمیل جنگى نابرابر به انقلاب نوپاى اسلامى، پیچک عازم جبهه هاى نبرد مى گردد. از آن جا که لیاقت و شجاعت او در درگیرى هاى کردستان محرز بود، به عنوان فرمانده محور غرب کشور منصوب مى شود. پیچک توان بالاى نظامى خود را در این محور به منصه ظهور مى رساند و با ارائه طرحهاى دقیق و واقع بینانه نظامى، حیرت نیروهاى سپاه و ارتش را بر مى انگیزد. به رغم سن کم، از ذهنى نقاد و خلاق برخوردار بود و از این رو موفق مى شود بهترین طرح هاى عملیاتى را با توجه به شناسایى منطقه ارائه نموده و اجرا نماید.او اغلب شناسایى ها را خودش انجام مى داد و تا عمق بیش از سى کیلومتر، در پشت جبهه دشمن نفوذ مى کرد. با اجراى عملیاتهاى موفق در محور غرب، کم کم شهرت و آوازه اش در غرب مى پیچد. توانمندى نظامى ، اندام و قامت رشید پیچک از او شخصیتى دوست داشتنى و در عین حال پر ابهت مى سازد.یکى از همرزمان او مى گوید: آوازه پیچک در غرب کشور پیچیده بود. هر کجا که مى رفتى او را مى شناختند، از سومار تا ارتفاعات بمو. همین شهرت او باعث شد که جذب او شوم. رفته رفته با او آشنا شدم و پاى صحبتها و سخنرانى هایش نشستم. بینش سیاسى خوبى داشت. وقتى از سیاست حرف مى زد گویى یک سیاستمدار برجسته اى است که سالها در عرصه سیاست فعالیت داشته است. بیشتر شناسایى ها را خودش انجام مى داد و تا پشت سنگرهاى دشمن هم نفوذ مى کرد. در عملیات بازى دراز آخرین کسى بود که از ارتفاعات عقب نشینى کرد.شهید پیچک در عملیات پیکان گردان وارد نبرد علیه دشمن شد و در منطقه قاسم آباد واقع در ارتفاعات بر آفتاب با نیروهاى دشمن تن به تن درگیر شد و در نهایت نزدیک ظهر روز۲۰ آذر ماه ۱۳۶۰ در اثر اصابت گلوله به گلو و سینه اش به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
عملیات بازى دراز به روایت شهید غلامعلى پیچک
شاید تامل در گفتارى از او درباره عملیات بازى دراز ما را بیشتر با زوایاى پنهان شخصیت این سردار دلیر آشنا سازد. او درباره این عملیات مى گوید: «آنان چنان بر این کوه بزرگ تاختند که او هم مجبور به تعظیم در برابر این همه بزرگى و عظمت شد. به دشمنى که در مقابل قدرت یاران خمینى (ره) زمینگیر شده بود، نباید مجال نفس کشیدن داده مى شد. پیچک در صدد برآمد تا با انجام عملیات محدود، به دشمن ضرباتى وارد کند.
«اواخر مهرماه،۵۹ پس از فراهم کردن مقدمات کار، قرار شد عملیاتى در افشار آباد انجام شود هدف، آزادسازى ارتفاع دانه خشک و خارج کردن پادگان ابوذر از دید دشمن بود.عملیات از سه جناح آغاز شد و نیروها از سه محور دانه خشک، سرآبگرم و دشت دیره بر دشمن تاختند؛ ولى به دلیل نرسیدن نیروى کمکى، مجبور به عقب نشینى شدند. تعدادى از بهترین رزمندگان اسلام در این عملیات، کارنامه قبولى خود را دریافت کردند و به خداى تعالى پیوستند. پس از این عملیات، گل سر سبد و عزیز دل رزمندگان مخلص اسلام، شهید بهشتى، وارد منطقه شد. نیروهاى رزمنده او را چون نگینى در میان گرفتند، با او راز دل گفتند و آنان که از آن همه بى عدالتى و پیمان شکنان دل شان به درد آمده بود، حالا سنگ صبورى یافته بودند تا با او رازهاى نهفته را باز گو کنند.
آنان گفتند و گفتند و شهید بهشتى هم فقط شنید و شنید؛ تا این که گفت: ما باید بهایى براى کسب تجربه در جنگ بپردازیم و آن بها، چیزى جز خون عزیزان ما نیست. چاره اى جز مقاومت وجود ندارد؛ یا باید بگذاریم دشمن همه جا را بگیرد، یا با تمام وجود و با چنگ و دندان جلو آنان را بگیریم. ما براى دفاع از اسلام این جا آمده ایم و وجود این مشکلات در هر جنگى طبیعى است، ما ناچاریم مقاومت کنیم و این تنها راهى است که پیش روى ماست، ما نباید این همه انتقاد کنیم، باید بکوشیم از تجربه ها درس بگیریم و در عملیات بعدى انتقام خون این عزیزان را بگیریم.»
صحبت هاى شهید بهشتى مانند آبى بود که روى آتش بریزند. آتش احساسات بچه ها را خاموش کرد و آنان را واداشت تا خود را براى عملیات بزرگترى آماده کنند.» روح بلند «پیچک» و منش بزرگوارانه اش، باعث جذب بسیارى از نیروهاى لایق و کارآمد به سپاه غرب شد و با کمک آن عملیات هاى بزرگى چون کلینه و سید صادق و در دنباله آن، عملیات بازى دراز را انجام داد. طراحى همه این عملیات ها را پیچک خودش بر عهده داشت. براى اولین بار در تاریخ جنگ، فرماندهى عملیات مشترک و بزرگ بازى دراز را برعهده سپاه گذاشتند و او شخصا در تمامى جلسه هایى که با ارتش داشتند، شرکت مى کرد.اظهار نظرهاى پیچک همواره از سوى فرماندهان ارتش مورد قبول و تحسین قرار مى گرفت و همین امر باعث همکارى بسیار موثر ارتش و سپاه در منطقه تحت امر وى شده بود.
پیچک در اوایل۱۳۶۰ به فکر انجام یک عملیات گسترده براى آزادسازى بخش وسیعى از ارتفاعات میهن اسلامى از اشغال رژیم بعثى عراق افتاد و همراه شهید بزرگوار حاج على موحد دانش طى چند ماه به شناسایى خطوط دشمن پرداختند و عاقبت این عملیات را طراحى کردند.
پیچک طرح کلى عملیات بزرگ بازى دراز را آماده کرد و فرماندهى محورهاى عملیات را به سرداران بزرگى چون شهید وزوایى، شهید حاج بابا و شهید موحد واگذار نمود و خود به هدایت این عملیات پرداخت.
عملیات بازى دراز به قصد آزادسازى ارتفاعات۱۱۵۰ و۱۱۰۰ گچى و۱۱۰۰ صخره اى شروع شد.حوادثى که در این حمله بزرگ رخ نمود، بیشتر به افسانه شبیه است تا یک واقعه تاریخى. در این عملیات، نیروهاى تحت امر پیچک خیلى سریع توانستند به اهداف خود برسند، اما دشمن زخم خورده چون حیات خودش را در خطر مى دید، دست به انجام پاتک هاى سنگینى زد. هر کدام از آن ضد حمله ها براى نابودى یک نیروى بزرگ نظامى کافى بود؛ چه رسد به این گروه  اندک که با ابتدایى ترین امکانات و تجهیزات خود را به بالاترین ارتفاع منطقه رسانده بودند، برفراز ارتفاعات، جنگى نا برابر و عاشورایى در گرفته بود و چنان عرصه بر دشمن تنگ شد که مزدوران بعثى مجبور بودند هر ساعت و هر روز نیروهاى تازه نفس خود را وارد عمل کنند.
یکى از فرماندهان عملیات بازى دراز مى گوید:
«در این عملیات عراق۳۲ پاتک کرد که بزرگ ترین پاتک آن با حضور دو لشکر از سپاه سوم و یک تیپ کامل مکانیزه به رهبرى مستقیم صدام صورت گرفت.حدود۱۲۰۰ تن از نیروهاى عراقى به اسارت در آمدند و تعداد زیادى از آنان کشته شدند. در چم امام حسن (ع) و درمیان کوه و صخره، پر از اجساد بوگرفته عراقى بود، به هر گوشه اى که مى رفتیم، دست و پاهاى قطع شده نیروهاى دشمن را مى دیدیم که در اطراف پراکنده بودند.
در پایان درگیرى ها، عراق سعى کرد از مناطق دیگرى وارد عمل شود. یک بار از سمت چم امام حسن وارد عمل شد؛ ولى با هوشیارى بچه ها این تهاجم نیز در هم شکسته شد. دشمن حدود دوماه مواضع خط مقدم را با توپ و خمپاره و عقبه نیروها را با هواپیما زیر آتش گرفت. تصور عراق این بود که مى تواند ما را مجبور به عقب نشینى کند، ولى هرگز این خیال خام عملى نشد و ما با اقتدار بر آن منطقه حاکم شدیم.»
در این عملیات، جلوه هاى زیادى از امدادهاى غیبى خداوند بروز کرد که هر کدام نشانه هاى غیبى حضور آقا امام زمان (عج) در پیشاپیش نیروهاى رزمنده بود.پس از عملیات، شهید بهشتى و شهید رجایى همراه تعدادى از افراد بیت مکرم حضرت امام(ره) براى دیدار با رزمندگان و مشاهده پیروزى هاى سلحشوران اسلام وارد منطقه شدند و با استقبال کم نظیر بچه ها مواجه شدند.رسانه هاى گروهى از سرتاسر جهان آمده بودند تا از فتوحات رزمندگان عکس، فیلم و خبر تهیه کنند و نداى اسلام خواهى انقلاب اسلامى را به سراسر جهان مخابره نمایند.
هدیه در نظر گرفته شده براى فاتحان بازى دراز، ملاقات و دست بوسى امام(ره) عزیز بود که آنان با اشتیاق براى گرفتن هدیه خود راهى تهران شدند. جماران رنگ و بوى دیگرى گرفته بود و سرداران فاتح بازى دراز آمده بودند تا از انفاس قدسى امام عزیز، جانى تازه بگیرند. آنان وقتى چهره در چهره امام (ره) مى شدند، سر از پا نمى شناختند و دست و پاى ایشان را غرق بوسه مى کردند و آن را چون درى گرانبها بر چشم هاى خود مى کشیدند و اشک مى ریختند.

زهره رضایى
  ویژه نامه سروقامتان روزنامه جوان
سه شنبه سیم 6 1389 11:22 بعد از ظهر
در سال 1332 در خانواده‌اى مذهبى در اردبیل، کودکى چشم به جهان گشود. نامش را داور نهادند، قبل از تولد شهید یسری، مادر شهید در خواب سیدى را مى‌بیند که پیشانى‌بند و قنداقى را بر دست دارد و آن را تقدیم وى مى‌کند و به او مى‌گویدید.
: فرزندى را که به دنیا خواهى آورد از مقربان حضرت احدیت خواهد بود، پس این پیشانى‌بند و قنداق را بگیر و نامى را که بر روى پیشانى‌بند نوشته شده براى کودک خود انتخاب کن. بر روى پیشانى‌بند نوشته شده بود که این بچه پسر است و نام او را “داور”‌بگذار.

او از کودکى داراى پشتکار و جدیت شایان توجهى بود. از بهترین دانش‌آموزان مدرسه خود به شمار مى‌رفت. مدرک دیپلم را در هنرستان صنعتى گرفت و از همان دوران دبیرستان به نماز و مسائل مذهبى اهمیت مى‌داد به طورى که مورد توجه همه همکلاسى‌ها بود. پس از اخذ مدرک دیپلم به مرکز فنى و حرفه‌اى اصفهان براى ادامه تحصیل راه یافت.
به دلیل فعالیت‌هاى سیاسى علیه رژیم شاه، ساواک او را دستگیر و از ادامه تحصیل در مهندسى متالوژى محروم ساخت. با روحیه انقلابى که در وجود او بود براى کمک به مردم فلسطین، به لبنان و فلسطین عزیمت کرد. طبق سند شماره 11281 تاریخ 1979/12/17 میلادى نماینده جنبش فلسطین او را به‌عنوان “داور موسی” معرفى و در عداد رزمندگان آزاده قدس قرار داد.
برادرش نادر یسرى در دوران قبل از انقلاب به دست مزدوران رژیم شاه به شهادت رسید. پس از پیروزى انقلاب اسلامى به فرماندهى سپاه اردبیل منصوب شد. هنگامى که قاتل برادرش را براى فرستادن به دادگاه و قصاص نزدش آوردند، برادر دیگرش به محض مشاهده قاتل به او حمله‌ور شد اما دستان باوقار و متین شهید داور یسرى جلوى او را گرفت و با بیان این جمله که او اسیر ماست و باید با اسیر مدارا کرد تا قانون تکلیف او را مشخص کند، بزرگمنشى و تدبیر خود را به اثبات رسانید.
با آغاز جنگ تحمیلى به خرمشهر رفت و در کنار شهید جهان‌آرا به سازماندهى و فرماندهى گروه‌هاى اعزامى پرداخت. در عملیات بیت‌المقدس از ناحیه شکم و ران پا مجروح گردید و نام خود را جزء‌ جانبازان وفاتحان خرمشهر ثبت نمود. آنچه که زبانزد عام و خاص است این بود که شهید یسرى بسیار باتقوا و داراى صراحت لهجه بود و براى دفاع از اسلام و ولایت از هیچ کوششى دریغ نمى‌ورزید.
جملات زیباى مرحوم آیت‌الله مشکینى رئیس فقید مجلس خبرگان رهبرى در خصوص صالح خواندن آن شهید، بیانگر شخصیت پرهیزکار این شهید سرافراز است.
حضرت آیت‌الله مشکینى از دوران سربازى شهید چنین یاد کرده بودند:
“قریب ده سال پیش به جوانى در لباس سربازى برخوردم، او را در میان لشکر طاغوت آن زمان از سربازان حق دیدم و در محیط فاسد آن زمان، او را پاکیزه و از صالحان مشاهده کردم.”
هنگامى که فرمانده سپاه اردبیل بود در مجلس ضیافتى او را دعوت مى‌کنند که عده‌اى از مسئولین نیزحضور داشتند. شهید یسرى اظهار مى‌دارد: “من مقلد امام هستم و امام فرموده است در میهمانى‌هاى پرخرج شرکت نکرده و خود نیز از این میهمانى‌ها نداشته باشید.”‌لذا مجلس ضیافتى را که خیلى‌ها دنبال شرکت در آن بودند براى رضاى خدا و اطاعت از دستورات امام ترک کرد.
کرامات این شهید بنا به فرمایش همسرش خانم کاظمی:
در دل شب دخترش فاطمه از خواب مى‌پرد و یکسره مى‌گوید: “سر بابایم را در خواب دیدم که مجروح شده بود” و بى‌قرارى مى‌کند. دو روز بعد که جنازه شهید به تهران منتقل مى‌شود از همان ناحیه‌اى که فرزندش اشاره کرده بود مورد اصابت ترکش قرار گرفته بود. تشییع جنازه آن شهید بزرگوار در منطقه پاسداران در سال 1365 تاثیر بسزایى در خانواده‌ها و افراد مرفه این منطقه از شمال تهران گذاشت به نحوى که برخى از خانم‌ها به خاطر این جوان متدین و شرکت در تشییع جنازه وى با اینکه بدون چادر تردد مى‌کردند همه حجاب برتر را انتخاب کرده و در تشییع این شهید شرکت نمودند و شهادتش نیز پیام‌آور تقوا و خودسازى بود.
او موذنى توانمند و خوش‌صدا بود و به سبک مرحوم موذن‌زاده اردبیلى اذان مى‌گفت. طنین اذان او در مسجد ستاد مرکزى سپاه و مسجدمحل سکونتش (مسجد جامع غدیرخم تهران) زبانزد عام و خاص بود.
در وصیت‌نامه‌اش درباره اذان خود آرزویى کرده است و چنین مى‌گوید: “آرزو داشتم در تمام طول عمر یکبار به زیارت خانه خدا بروم و در خانه وحی، در زادگاه حضرت علی(ع) در کانون وحدت مسلمین و در قبله جاویدان موحدین، در جایگاه اولین موذن اسلام- بلال حبشی- قرار گیرم و براى نخستین بار موذن اذانى باشم که ولایت امامت علی(ع) را صلا دهد و فریاد “اشهد ان علیا ولى الله” در سراسر حرم امن و تمامى مکه و در جاى جاى سرزمین غاصبان ولایت مولا علی(ع) طنین‌انداز باشد.”
در قبل از انقلاب کسانى که از دست ساواک یا زندان‌هاى طاغوت فرار مى‌کردند در اردبیل سراغ منزل او را مى‌گرفتند و انقلابیون زیادى بنا بر نقل آقاى هادى غفارى به منزل ایشان پناه مى‌بردند. بعد از انقلاب نیز منزلش در اردبیل و تهران مورد مراجعه انقلابیون و پاسداران و بسیجیان و گردهمایى‌هاى انقلابى و مذهبى براى جنگ و دفاع مقدس بود.
در نهایت در عملیات کربلاى 5 به فیض شهادت نایل آمد.
یاد و خاطره این سردار سبلان و فرمانده غرورآفرین سپاه اردبیل و عارف نامدار و عاشق دلسوخته امام و ولایت گرامى و راهش پررهرو باد.



روزنامه رسالت
سه شنبه سیم 6 1389 11:17 بعد از ظهر

 

در سال 1321 در روستای گنبد در حومه شهر مشهد در خانواده ای مذهبی و کم بضاعت دیده به جهان گشود.

 او دوران کودکی را در کنار پدر و مادرش تا سن هفت سالگی در همان روستا به سر برد. وی به علت مشکلات مادی و فقدان امکانات لازم نتوانست به تحصیل بپردازد. بعد از مدتی بر اثر مشکلاتی که در روستا وجود داشت، او به همراه خانواده برای امرار معاش به شهر مشهد مهاجرت کردند. آنها در محله نوعان اتاقی اجاره کردند و خانواده شش نفری آنها در آن اتاق زندگی نمودند. حسن نازی یه یک کارگاه خیاطی رفت و در آن به عنوان شاگرد مشغول شد. وی بعد از مدتی به سربازی رفت. در اوایل دوران سربازی او، هنوز مبارزات انقلابی شروع نشده بود؛ اما پس از مبارزات مردمی و صدور فرمان امام خمینی مبنی بر ترک سربازخانه ها، او هم محل خدمت سربازی را ترک کرد. وی مدتی تحت تعقیب بود و مخفیانه کار می کرد.
با شروع و اوجگیری مبارزات انقلابی مردم ایران، حسن نازی در تظاهرات و راهپیمایی های مردمی که در خیابانها به وقوع پیوست، شرکت می کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل جهاد سازندگی وی با ارائه معرفی نامه ای از طرف آیت الله مرعشی، در کمیته آبرسانی و حمل و نقل جهاد سازندگی به عنوان نیروی رسمی مشغول به کار شد و پس از مدتی به خدمت به محرومین در روستاهای اطراف شهر مشهد اهتمام ورزید.
با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، حسن نازی در تاریخ 10/10/1360 پس از تقاضای مکرر، داوطلبانه از سوی جهاد سازندگی خراسان به جبهه های کردستان اعزام گردید و تا مدتی به عنوان رزمنده در همان جبهه بود. سرانجام وی در ساعت چهار بعد از ظهر 25/12/1360 بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. خبر شهادت شهید حسن نازی در تاریخ 1/1/1361 به خانواده اش رسید. پیکر وی در تاریخ 4/1/1361 همراه چهارده تن از شهدای انقلاب اسلامی تشییع و در بهشت رضای شهر مشهد به خاک سپرده شد که از شهید حسن نازی سه فرزند به یادگار مانده است.
گر چه او فقر مادی داشت و نتوانست به مدرسه برود؛ اما غنای معنوی داشت. انوار تابناک الهی بر قلبش تابیده بود. او اصرار زیادی داشت که راهی جبهه های نور علیه ظلمت شود و بالاخره راهی جبهه مریوان شد و در اسفند ماه سال 1360 به فیض شهادت نایل آمد. او درجه اعلا کمال ممکن را با شهادت خویش به دست آورد. وی امانتی را پذیرفت که فرشتگان و کوهها از پذیرفتن آن امتناع ورزیدند و خوب هم امانتداری کرد.
منبع:جهاد سازندگی خراسان در دفاع مقدس،نوشته ی عیسی سلمانی لطف آبادی،نشر سلمان،1385-مشهد

سه شنبه سیم 6 1389 10:43 بعد از ظهر

در تاریخ 1/7/1323 در روستای توزنده جان شهرستان نیشابور در خانواده ای کم بضاعت دیده به جهان گشود.

پدرش کشاورز بود و با مشقت و رنج زیاد مخارج خانواده را تامین می کرد. وی به علت فقر خانواده و نداشتن مخارج تحصیل موفق نشد به مدرسه برود و به کمک پدرش می پرداخت. او تا سن پانزده سالگی در روستا کشاورزی و دامداری می کرد و پس از آن برای یافتن کار به شهر تهران رفت. وی در تهران به عنوان راننده ماشین های سنگین مشغول به کار شد و مدتی هم در شرکت آریکان به کار پرداخت. سپس به مدت هجده ماه به شهرهای رفسنجان و ایران رفت تا بتواند به تامین معاش خانواده بپردازد. احمد گرجیان در سال 1355 ازدواج نمود و حدود یک سال با پدرش زندگی نمود. پس از این مدت به همراه همسرش به شهر تهران رفت.
همزمان با اوجگیری مبارزات مردمی علیه رژیم پهلوی، احمد گرجیان در تظاهرات و راهپیمایی‌ها شرکت می کرد. او برای حضور در تظاهرات کارش را رها می کرد و به جمع سایر مبارزان می پیوست.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی احمد گرجیان در تهران به عنوان راننده به کار بر روی کامیون پرداخت. او به مدت چهار سال به این کار مشغول بود.  در اسفند ماه سال 1361 از سوی جهاد سازندگی تهران برای حمل بار دعوت به همکاری شد و به عنوان نیروی مردمی از طرف جهاد سازندگی تهران (به همراه صاحب کامیون) رهسپار جبهه گردید. آنها پس از بارگیری به اهواز رفتند و بار کامیون را آن جا تخلیه نمودند و مدت سه روز در آن جا ماندند و سپس برای حمل مهمات و نیرو در تاریخ 7/12/1361 به خط مقدم، جبهه چنانه اعزام شدند. در منطقه چنانه کامیون در حین ماموریت از کار افتاد و احمد گرجیان مشغول تعمیر آن شد. در آن منطقه چند دستگاه تانک منهدم شده عراقی وجود داشت که صاحب کامیون (که فردی ارمنی بود) برای دیدن منطقه روی یکی از آنها رفت. ناگهان به علت انفجار مواد منفجره، یکی از تانک‌ها آتش گرفت که باعث سوختگی او شد. احمد گرجیان با دیدن این صحنه برای کمک و نجات وی جلو رفت که ناگهان به مین برخورد نمود و هر دو پایش قطع شد. احمد گرجیان در همان لحظه به همراه همکارش به شهادت رسید. پیکر شهید احمد گرجیان در بخش تحت جلگه روستای نیر آباد شهرستان نیشابور به خاک سپرده شد. از وی دو فرزند به یادگار مانده است.
منبع:جهاد سازندگی خراسان در دفاع مقدس،نوشته ی عیسی سلمانی لطف آبادی،نشر سلمان،1385-مشهد

در سال 1332 در یکی از روستاهای اطراف شهر مشهد در خانواده ای محروم و بی بضاعت متولد شد.

 از همان ایام کودکی با احکام و معارف دینی آشنا شد. پس از طی دوران کودکی به شغل بنایی روی آورد. او نتوانست به تحصیل بپردازد. وی در سال 1354 ازدواج نمود.
با شروع و اوجگیری مبارزات مردم علیه رژِم پهلوی، عبد الحسین خاوری فرد در راهپیماییها شرکت می کرد و همراه سایر مردم شعار می داد. او در پخش و توزیع اعلامیه های امام خمینی نقش بارزی ایفا می کرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران عبد الحسین خاوری فرد با جهاد سازندگی آشنا شد و همکاری خود را با این نهاد آغاز کرد. به عنوان نیروی رسمی در جهاد سازندگی ثبت نام کرد و پس از تعلیمات نظامی در تاریخ 28/6/1361 از طریق جهاد سازندگی به جبهه اعزام گردید. عبدالحسین خاوری فرد در مجموع 58 روز در منطقه جنگی به عنوان رزمنده حضور داشت و در منطقه سومار فعالیت می نمود. سر انجام وی در تاریخ 25/8/1361 در منطقه سومار بر اثر اصابت ترکش به پهلو به شهادت رسید. پیکر شهید عبد الحسین خاوری فرد در خواجه ربیع شهر مشهد به خاک سپرده شد. از او دو فرزند به یادگار مانده است.
منبع:جهاد سازندگی خراسان در دفاع مقدس،نوشته ی عیسی سلمانی لطف آبادی،نشر سلمان،1385-مشهد


محمد فاضل فرزند محمد حسین در تاریخ 2/2/1338 در شهرستان سبزوار دیده به جهان گشود.

 پدر ش مردی با حکمت بود و تز نظر علم و تقوا حسن شهرت داشت. وی مورد احترام مردم شهرستان سبزوار بود و در جریانان پیش از انقلاب در جهت پیروزی انقلاب اسلامی ایران سهم داشت.
محمد فاضل پس از گذراندن دوران تحصیل در دبستان، راهنمایی و دبیرستان مدرک دیپلم خود را در رشته ریاضی دریافت کرد و ابتدا در دانشگاه مشهد قبول شد؛ ولی به علت فعالیت های سیاسی بیش از چهار واحد نگذراند و بعد چون در تهران را برای ادامه فعالیت منتسب تر می دید، مجددا با شرکت در کنکور، در دانشگاه صنعتی شریف در رشته صنایع پذیرفته شد. وی در طول دوران تحصیلی خود محصلی ممتاز بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، محمد فاضل در پاسخ به ندای امام خمینی در تابستان سال 1358 به همت چند تن از دوستانش، جهاد سازندگی را در سبزوار تشکیل داد و خود برای فعالیت در روستاهای محروم سبزوار به عنوان نیروی رسمی به همراهی برادران جهاد سازندگی به منطقه دو چاهی، روستایی در کویر رفت؛ جایی که مردم از ابتدایی ترین وسایل زندگی محروم بودند. وی در جهاد سازندگی و سپاه فعالیت عمده داشت و جزء دانشجویان پیرو خط امام بود. او همچنین در جریان تسخیر لانه جاسوسی سهیم بود و در فعالیت های سیاسی، اجتماعی شرکت می جست. وی جزوه ای نیز تحت عنوان «عراق در جولانگاه بعث» چاپ نمود. در آبان ماه سال 1359 برای رفتن به جبهه اعزام شد و با جمعی از دانشجویان برای ملاقات امام خمینی به قم رفتند و امام در ضمن سخنانی، انان را برای رفتن به جبهه تشویق نمودند.
وی به همراه چهار نفر از جوانان مسلمان و متعهد عضو جهاد سازندگی شهرستان سبزوار از طرف بسیج به جبهه سوسنگر به عنوان گروه شناسایی مهندسی، اعزام گردیدند.
نزدیک به دو ماه و نیم در سنگر های سوسنگرد با حملات چریکی به همراهی سایر برادران بسیج و پاسدار، ضربات سنگینی به نیروهای عراقی وارد کردند. در تاریخ 15/10/1359 که ارتش در آبادان و خرمشهر به ارتش بعثی حمله کرد، این جوانان هم از ارتش تقاضا می کنند  که در جبهه مشارکت کنند؛ اما ارتش قبول نمی کند روز بعد 16/10/1359 تمامی این رزمندگان در کمال شهامت تعدادی تانک و نفر بر را منهدم می کنند و دشمن عقب نشینی می کند. این جوانان بطرف دشمن پیشروی می کنند. آنها در بیابانهای سوسنگرد و هویزه توسط نیروهای عراقی محاصره می شوند و بعد از منهدم کردن تانک دیگری بوسیله نیروهای عراقی به مسلسل بسته می شوند و تمامی شهید می شوند. فقط یک نفر از این حادثه جان سالم به در می برد که وی خبر شهید شدن دوستانش را به خانواده یشان می رساند.
محمد فاضل نیز در این محاصره در تاریخ 16/10/1359 در هویزه به همراه دیگر یاران امام تا آخرین لحظه مقاومت کرد و به شهادت نایل آمد. پیکر پاک وی در شهر هویزه به خاک سپرده شد.
 منبع:جهاد سازندگی خراسان در دفاع مقدس،نوشته ی عیسی سلمانی لطف آبادی،نشر سلمان،1385-مشهد
 

 

در تاریخ 25/ 11/ 1337 در روستایی کوچک در شهر مشهد در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود .

 

 در دوران کودکی خود را در کنار پدر و مادرش گذراند در این دوران روزها به همراه پدرش به کار کشاورزی مشغول بود و شبانه به تحصیل می پرداخت تا این که تحصیلات ابتدایی خود با موفقیت به پایان رساند با رسییدن به سنین نوجوانی در کنار کشاورزی به قالب بافی مشغول شد ؛ همچنین به کار بنایی هم پرداخت .وی هنگام مبارزات انقلابی مردم ایران ، اقدام به پخش اعلامیه های امام خمینی نمود .
پس از پیروزی انقلاب ، قربان علی رشیدی در دفتر رزمندگان اسلام ثبت نام کرد و در بسیج محل زندگی به فعالیتهای مذهبی و سیاسی پرداخت .وی به عنوان نیروی داوطلب مردمی به جهاد سازندگی خراسان پیوست و از طریق این نهاد چند بار به جبهه ها اعزام گردید .او به مدت سه ماه و نیم در جبهه های کردستان به دفاع از میهن اسلامی پرداخت .وی در آخرین اعزام در تاریخ 25/ 11/ 1360 از طریق جهاد سازندگی خراسان و از شهر مشهد به جبهه اعزام گردید .قربان علی رشیدی در تاریخ 8/12/1360 در عملیات فتح بستان بر اثر بمباران هوایی نیروهای عراقی در محل پل ارتباطی چزابه – بستان به شهادت رسید .پیکر این شهید در بهشت رضای شهر مشهد به خاک سپرده شد .
 فردی مومن و شایسته بود .وی از جمله ایثار گران گمنامی بود که با تلاش های مستکر و پیگیر خویش ، تداوم بخش انقلاب شکوهمند اسلامی ایران بود .او در خانواده ای مذهبی و معتقد به اسلام و قرآن چشم به جهان گشوده بود .در دوران کودکی و نوجوانی فردی متین و خوش برخورد بود .به خاطر اخلاق حسنه اش ، بزرگ و کوچک و همسن و سالهایش او را دوست  داشتند .وی در کارهایی که انجام می داد، کلا رضایت مادرش را مد نظر داشت .همیشه در صدد کسب رضایت خداوند و مادرش بود .هر بار که به جبهه می رفت ، کوله باری پر از تجربه و مهارت بیشتر باز می گشت .او مرد حق بود .
خواهر شهید رشیدی می گوید :او با دیگران خیلی فرق داشت ؛ چه از نظر معنوی و چه از نظر اخلاقی .وی دوست داشت بین دوستان و آشنایان تفاهم باشد .سعی داشت اخلاق بد را از خانواده دور کند .بزرگترین آرزویش بردن مادرش به مکه و کربلا بود .او با پدر و مادرش رفتاری صمیمانه و نزدیک داشت ؛ با صحبت هایش سعی می کرد پدر و مادرش را راضی کند و همیشه می گفت :خواهر هوای مادر را داشته باش و مواظب باش .به همه همسایه ها و آشنایان و فامیل هم می گفت که حجابتان را رعایت کنند .
یکی از دوستان شهید چنین می گوید که از جمله ایثارگران گمنامی که با تلاش های مستمر و پیگیر خویش تداوم بخش انقلاب شکوهمند اسلامی بود، شهید عزیز، قربان علی رشیدی بود .او اسم با مسمایی داشت و به بالا ترین درجه رشد و کمال نایل گردید و به این ترتیب سریع به دیدار معشوق خود شتافت.
منبع:جهاد سازندگی خراسان در دفاع مقدس،نوشته ی عیسی سلمانی لطف آبادی،نشر سلمان،1385-مشهد
 

 

در سال 1339(شب پانزدهم رمضان) در شهر مشهد به دنیا آمد.

 پس از طی دوران کودکی در شش سالگی به مکتب و به فراگیری قرآن پرداخت. پس از آن در مدرسه جوادیه به تحصیل مشغول شد و مدرک ششم ابتدایی را دریافت کرد. سپس به خیاطی روی آورد.
با شروع فعالیت های انقلابی، وی حضوری فعال در تظاهرات و راهپیمایی ها داشت و نوار ها و اعلامیه های امام خمینی که در نجف اشرف منتشر می شد را در تهران و مشهد پخش می کرد. او در سال 1356 توسط نیروهای حکومت پهلوی دستگیر شد. مدت چهار ماه در زندان اوین تهران مورد شکنجه های سختی قرار گرفت. پس از آزادی همچنان به مبارزه خود ادامه داد تا این که انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید.
پس از پیروزی انقلاب، سید حسین سپهر عصمتیان چند بار برای سرکوب منافقین و ضد انقلاب به شهر های گرگان، زاهدان و کردستان رفت و در تظاهرات و راهپیمایی ها ی مردمی بعد از انقلاب حضوری فعا ل داشت  . با شروع جنگ تحمیلی، او از طریق جهاد سازندگی خراسان به عنوان نیروی مردمی به جبهه اعزام شد .سر انجام 34 روز بعد از اعزام در تاریخ 5/8/1359 در نبرد با نیروهای عراقی در منطقه سر پل ذهاب بر اثر ترکش خمپاره به شهادت رسید.
پیکر شهید در جوار بارگاه امام رضا (ع) در صحن آزادی به خاک سپرده شد.
منبع:جهاد سازندگی خراسان در دفاع مقدس،نوشته ی عیسی سلمانی لطف آبادی،نشر سلمان،1385-مشهد


در تاریخ 6/1/1301 در روستای قدر آباد جوین در خانواده ای محروم و تهیدست به دنیا آمد.

دوران کودکی را در کنار خانواده در روستای قدر آباد پشت سر گذاشت. در هشت سالگی همراه خانواده به روستای نقاب جوین رفتند. وی در ده سالگی پدرش را از دست داد و در کنار مادر، خواهر و دو برادرش گذران زندگی کرد. او در دوران نوجوانی شتربانی می کرد و در سن پانزده سالگی با خانواده به روستای شمس آباد جوین آمد و مدتی در کارخانه حلب سازی به کار پرداخت. غلام حسین نقابی در سن بیست سالگی ازدواج کرد. پس از جدایی با همسر اول، با یکی از اقوام وصلت نمود. او در این زمان به بنایی مشغول بود و ساختمان های زیادی در روستا می ساخت. او در این کار مهارت زیادی کسب کرده بود و خانه های زیادی را بصورت رایگان برای مردم می ساخت.
غلام حسین نقابی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی نقش موثری داشت. او از جمله کسانی بود که علی رغم وجود جو خفقان آن دوران، به انقلاب پیوست. او یک بار با شجاعت تمام عکس امام خمینی و اعلامیه های ایشان را در طول جاده جوین به دیوار ها چسباند و چند روز به اتفاق پنج شش نفر مسلح به سلاح سرد آماده بود که اگر نیروهای رژیم پهلوی قصد کندن عکس ها و اعلامیه ها را نمودند، با آنها به مقابله برخیزند. با تلاشهای او روستای شمس آباد و روستاهای اطراف دژ محکمی برای نیروهای مبارز و انقلابی شده بود. وی چند بار هنگانم رساندن اعلامیه های امام خمینی جانش به خطر افتاده بود. او همیشه در تظاهرات و راهپیمایی‌ها شرکت می کرد.
وی با اوجگیری مبارزات انقلابی مردم، همراه چند نفر از روستای شمس آباد کفن پوشیدند و بطرف نقاب حرکت کردند که باعث اعجاب نیروهای رژیم پهلوی شده بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، غلام حسین نقابی تمام وقت خود را وقف انقلاب نمود و برای آن از هر تلاشی فرو گذار نمی کرد. وی با کمک های مالی مردم، یک حسینیه احداث نمود. با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، او تمام املاک و دارایی خود را به جهاد سازندگی واگذار نمود و حدود نه تن گندم خرید و آنها را به جبهه فرستاد. او در پشت جبهه به جمع آوری کمکهای نقدی و جنسی مردم می پرداخت. وی به عنوان نیروی مردمی با جهاد سازرندگی همکاری گسترده ای داشت و مردم را به حضور در این نهاد و بسیج و سپاه تشویق می کرد. در تاریخ 1/1/1361 او با نیروهای بسیجی به جبهه اعزام شد. وی با افراد گروه اخلاص تیپ عاشورا ارتباط نزدیکی داشت. او در جبهه سوسنگرد در حدود پنجاه روز بنایی می کرد. سرانجام غلام حسین نقابی شمس آبادی در عملیات بیت المقدس در تاریخ 22/2/1361 در شلمچه به روی مین رفت و به شهادت رسید. پیکر شهید غلام حسین نقابی شمس آبادی در روستای شمس آباد جوین به خاک سپرده شد.
گفتار و رفتار شهید غلام حسین نقابی بر دوستان و آشنایان او تاثیر زیادی داشت و به همین لحاظ فردی الگو بین دوستان و خانواده بود. او با دیگر افراد رویه متفاوتی داشت. چیزی که همیشه روشن و آشکار بود، همانا صداقت، ایمان، تقوا و از خود گذشتگی او بود. اینها باعث می شد که زندگی اش به دور از هر گونه تشریفات مادی باشد. او هرگز دوست نداشت به کسی آزار برساند. وی محبوبیت بسیاری در بین مردم بخصوص جوانان داشت. او همیشه جوانان را با اسلام ارشاد می کرد و کسانی که کارهای خلاف اسلام را انجام می دادند را دفع می کرد. به مستمندان و فقیران کمک می کرد و از حق آنها در مقابل زورگویان دفاع می نمود. او درستکاری و صداقت را پیشه خود نموده بود و از تشریفات مادی دوری می کرد؛ به همین خاطر بنده صالح خدا بود. وی به نماز، روزه، زکات و دیگر فروع دین اهمیت زیادی می داد. هیچ وقت مال خود را بدون دادن زکات در خانه نگه نمی داشت. در مورد نماز و روزه و دیگر فرائض اسلامی به جوانان روستا تاکید می کرد.
شهید غلام حسین نقابی شمس آبادی در نامه ای که از سوسنگرد برای یکی از اقوامش ارسال نموده بود، چنین می گوید:
... همیشه دعا کنید که اسلام پیروز شود...
منبع:جهاد سازندگی خراسان در دفاع مقدس،نوشته ی عیسی سلمانی لطف آبادی،نشر سلمان،1385-مشهد


X