معرفی وبلاگ
شهداودفاع مقدس ره آوردی بودکه موجب شد به پاس حق شناسی ازخون شهدا،ورزمندگان هشت سال دفاع مقدس ملت مقاوم ایران اسلامی همچون کوهی استوارباقی بمانند وبه پیروزی های بسیارنائل آینددراین وبلاگ پیرامون این شگفتیهای به دست آمده به بررسی وتحلیل پرداخته می شودامیداست موجب رضایت حق قرارگیردانشااتته
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 507300
تعداد نوشته ها : 472
تعداد نظرات : 4
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

صبح روز ششم اسارت بود که ما را سوار اتوبوس کردند و به بغداد بردند، در آنجا با کابل و چوب ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند.

با صدای بلند ائمه اطهار (ع) را صدا زدیم. ناگهان یکی از مأموران از ما خواست لباسهایمان را دربیاوریم. کسی حاضر نمی‌شد کاملاً لخت شود آنها ما را مجبور کردند که همگی لخت شویم همه با این شرایط داخل اتاقی نشستیم. اتاق سرد سرد بود، مات و مبهوت به زمین نگاه می‌کردیم دلم می‌خواست زیر پایم دهان بازکند و من در آن فرو روم. ساعتی بعد لباسهایمان را آوردند یکی از برادران به این عمل آنها اعتراض کرد اما آنها او را آنقدر زدند تا بیهوش شد او را به سمت قبله خواباندیم. چاره‌ای نبود یکی از بچه‌ها سرش را در آغوش گرفت و آن برادر به سوی عرش برین پر گشود .
صبح روز بعد هر 40 نفر از ما را سوار یک ماشین کردند به طوری که روی یکدیگر نشستیم برادران مجروح ناله می کردند اما باز هم چاره‌ای نبود آن روز به یاد موسی‌بن‌جعفر (ع) و حقیقت تلخ 7 سال اسارت او اشک می‌ریختم.


منبع: سایت صبح

دوشنبه بیست و دوم 6 1389 11:5 بعد از ظهر
من پلاکی از فکه برگشته ام. با سابقه سالها حضور در زیر خاک. با عطر و بوی بهشت . آغشته به خون. شاهد دیدن بال ملایک. شب نشین کانالها! همنشین انتظار. خاک مرا دربرگرفت. خاک مرا رویید. خاک لبهایم را بوسید.
خاک تنم را پوشید. لاله ای سرخ جوانه زد. من از امتداد غربت غرب می آیم. با شانه های صبور خاک گرفته خاک جنوب و نگاهی که پی جوی مادری دل نگران است. کانالهای غریب را غریبانه جسته ام. سنگرهای آبی بی آلایش همدمم بوده اند. شبهای من غریب ترین شبهای شام غریبانند. هفت آسمان از من دور نبوده اند. من فدای فکه ام. شهره گمنامی. خوابیده در شیارها! بی هیچ سایبانی! دلم از مرز بهشت می آید. گمنامی مرا خوشتر است. در کانالها بهتر می توان نفس کشید. راه آنجا تا بهشت یک دهن ناله است. شیارها را خوب می شناسم. شبهای تنهایی را لمس کرده ام ودرد غربت را خوب می فهمم. چندی در محاصره هم بوده ام. عطش را چشیده ام. مرا چند همدم بود. پیشانی بندی ـ قرآن کوچک ـ مهر نمازی ـ وصیتنامه ای ـ چفیه ای خونین! قمقمه ای تهی از آب و مشتی استخوان که هر صبح به رکوع پهلویی شکسته اند و هر شام به سجود گلویی پاره پاره! آنجا فرشته ها هم بودند. آسمان سینه به سینه زمین بود.

در شبهای من مهتاب بود و ستاره. چهره ها نورانی بود و نسیم با من به گفت وگو بود. پیشانی بند را فرشته ها می بوییدند. قرآن کوچک را چهره های نورانی می خواندند. مهرنماز را ماه برد و وصیتنامه ام را زمین در خویش جایی داد. اما کماکان می درخشد. آسمان به رنگ چفیه ام رشک می برد. دریا در قمقمه ام جا نمی گیرد. مرا روزی گردن آویز شجاعی بود. گردنی شمشادگونه. قامتی بر خاک افتاد و قناسه ای مرا به بهشت رساند. گامها آمدند و رفتند. نسیمها وزیدند. اما من در خاک رها بودم. هر غروب دلتنگی هایم را با فرشته ها قسمت می کردم و غریبی عادت شیرین من شد. طوفان می وزید. اما من نمی لرزیدم. باران می بارید اما من دریا را می جستم. عطشم را فرات فرومی نشاند. مرا سرپناهی نبود جز آسمان. شبهای دعای کمیل مرا هزار پنجره می خواند و دلهایی که به رنگ شیعه بود. چشمانی مرا منتظر بود. مادری مهربان یاد مرا واگویه می کرد. زمزمه هایش را می شنیدم. با چشمانی منتظر! غربت من بیشتر و بیشتر می شد. دلم برای مویه های پرسوز می گداخت. می خواستم کسی مرا می خواند. پیشانی بندم را به مادری می سپرد. چفیه ام را به چهره می مالید. می گریست. گرد غربت را از چهره ام می زدود. مرا آغوش مهربانی در آغوش می گرفت. خاک را به گفت وگو می نشست. دمی مویه ای سرمی داد. از غربت نی برایم می خواند. من که ماندم، مجنونم را لیلایی خواندند و دشت آواره من شد. سکوت لاله های همجوار، کانالها را پر می کرد و تماشا پی در پی دور می شد. از که باید پرسید چرا عطش جواب لبهای من است. از که باید پرسید چرا مشتی استخوان؟ از که باید پرسید پلاکهای همسفر من کجایند؟ از که باید پرسید این همه مظلومیت چرا بر خاک آرمیده است. از که باید پرسید چفیه های خونین در شلمچه چه می کنند؟ به که باید گفت: قمقمه های سوراخ هنوز در خاک غلت می خورند؟ کلاههای شکافته را فقط خورشید لبخند می نوازد. کودکی در شلمچه گله می کرد چرا دیگر خواب بابایم را نمی بینم؟ گناه از کیست؟

دهلران ـ محمدباقر پورمند
منبع: روزنامه ایران
يکشنبه بیست و یکم 6 1389 9:56 بعد از ظهر
شلمچه، اى خاک قدسى! سال هاست که پنجره روشن بهشت، بسته مانده است و دل مجنون تو در تب و تاب ماندن مى گدازد. به هر سو مى نگریم نه نشانى از پرنده است نه اثرى از پرواز، دل ها همه در احاطه فراموشى و خاموشى اند! دست هاى بلند دعا دیگر معجزه نمى کنند. رودهاى زلال آواز خشکیده اند.
نمى دانى کجا باید سراغ فرشته ها را بگیرى. هر مرثیه اى که مى سرایى باران نمى آید. هر مویه اى که مى کنى، راه تو را پیدا نمى کند. ازدحام ابرها، سینه آسمان را سربى کرده است. خیابان ها همهمه کاروان هاى اعزام را فراموش کرده اند. نگاه پنجره ها به رنگ خستگى است، مشام کوچه ها را گام هاى بیهوده و بى تکلیف پر کرده اند. آه اى قد کشیده تا بهشت! نمى دانم چه بگویم. سرریزم از بغض، نالانم از درد، سرشارم از اوج، تنهایم در کوچه هاى بى ستاره. سرگردانم در انتهاى مبهم خویش بى چراغ و بى آفتاب، کاش مى توانستى ببینى. «مجنون» به انتها رسیده است. «قلاویزان» پشت لحظه هاى کش دار فراموشى خاک مى خورد. «طلاییه» دیگر تمام شد. «فکه» فراسوى دیروز مانده است. کاروان موج در موج لبریز از گلایه مى گذرد. اروند به ساحل خویش دلبسته است. کرخه در غروب غوطه مى خورد. آوازهاى شاخ شمیران آشنا نیست. روزهاى «ماووت» معمولى مى گذرد. ما مى خواهیم با کرخه مویه کنیم با کارون یکى شویم.
نمى دانم تو مى توانى شهر را تحمل کنى! نمى دانم تو را تاب و تحمل دورى از آن همه، آیینه آسمانى و دریایى هست! آه اى یادگار فرشته ها! تو هم گوشه گرفته اى و دم برنمى آورى؟ تو هم مى بینى این همه آزار را، اما سکوت مى کنى؟ تو هم مى شنوى این همه زخم و اخم را، اما چیزى نمى گویى؟ آخر مگر تو را چه مى شود. چرا از این همه سکوت بر لب دوخته، سراغى نمى گیرى؟ چرا نمى گویى از این همه غریبى عریان، چرا نمى گویى از نگاه هاى پرجست وجوى مادران؟ چرا آسمان هشت سال خون گرفته جنوب را گواه نمى گیرى؟ چرا سراغ نمى گیرى از پلاک هاى ته نشین شده اروند؟ مگر از دروازه هاى تو، به کرانه هاى بهشت نمى رسیدیم؟ مگر از صبحگاه تو داوطلب میدان مین نمى شدیم؟ مگر از خاک پاک تو نگاهى به عطش و محاصره نداشتیم؟ مگر با نگاه به آسمان تو شهادت خویش را پیشاپیش نمى گفتیم؟ مگر از فضاى مظلوم تو دست به دامان مقدس مظلومه اى بى مزار نمى شدیم؟ اگر تو نمى دانى او خوب مى داند. او خوب مى داند که بر بالاى پیشانى بندها چه مى نوشتیم. او خوب مى داند که آرزوى انتقام چه چیز را داشتیم. او خوب مى داند آخرین پلک هایمان در آرزوى دیدن روى که بود؟ او بهتر مى داند که پهلوى ما چرا زخم برمى داشت و گلویمان چرا بوى مظلومیت مى داد. مگر یادت رفته است محاصره سوزان گردان حنظله را در فکه؟ گلوله هاى شیمیایى پشت کانال ماهى را؟ فریادهاى دزدآلود خفه شده در پاى کمین را؟ مگر یادت رفته است سوختن خاموش کوله آرپى جى براى لو نرفتن عملیات؟ یادت رفته است آن همه بى قرارى و التماس براى خط شکن شدن؟ یادت رفته است غواص هاى غوطه ور در اوج و موج را. یادت رفته است روزهاى غلطیدن در میدان مین را!
***
اى ادامه لحظه هاى دلتنگ! تو را که مى بینم، داغ دلم تازه مى شود. تو را که مى بینم محاصره هاى آهنین فکه بغض، گلوگیرم مى شود و مویه هاى پریشان از هر طرف سربر مى کنند. تو را مى بینم و آن طرف تر لبخند «حاج حسین» بر جانمان آتش مى زند و نگاه «محمود» از راه مى رسد. آه چقدر غمگین است که دیگر پیشانى بندهایت را نمى بینم. «امن یجیب»هایت دیگر به گوش نمى رسند. دروازه هاى بهشت دور از دسترس مانده اند. بى  مالک مانده اى و بى کمیل.
حرف هاى دلت در میدان هاى مین یخ زده اند. بادهاى پریشان ته مانده لبخند هاى یارانت را به یغما مى برند. خاکریزهایت از بغض خمیده اند. آه اى شلمچه! لحظه اى بیا به این فراموش شدگان جا مانده، بیندیش. خلوت هایشان را بپرس. دلتنگى هایشان را بنگر، غریبى شان را با ابرها قسمت کن. نگاهشان را آواره دشت ها مکن. آخر اینان جایى ندارند. تو باید به اینان پناه دهى. تو مى دانستى آنان مى روند و ما مى مانیم و تنهایى به جان مان مى افتد. تو مى دانستى که دستمان از آسمان کوتاه مى شود، اما بر سکوى سکوت آرمیده اى. با آن همه سیم خاردار که پهلوها را دریدند تو چه برایشان دارى؟ براى میدان هاى مین، معبرى مى گشایى؟ این همه دلتنگى را مى بینى باز هم خموشى؟ کسى نیست بگوید چرا فقط سهم من و تو تنهایى است و غربت. چرا من و تو به انتهاى رود نرسیدیم.
آه اى نزدیک ترین بهشت، دیگر «کمیلى» نیست تا بگویى «اى از سفر برگشتگان، کو شهیدان ما». دیگر «مالکى» نیست تا نیمه شب ها درهاى شهادت را بکوبد. دیگر «حبیبى» نیست تا بوى عملیات و تک و پاتک در تو بپیچد. دیگر «انصارى» نیست تا از نگاهش قول شفاعت بگیرى. دیگر «حمزه اى» نیست تا در دوردست آوازهایش، گله جا ماندن را بشنوى. «میثمى» کجاست که سه راه شهادت را از «واجعلنا» پر کند. دیگر کجاست چهارده ساله اى تا وصیتنامه اش را به تو بسپارد. دیگر کجاست تا با لو رفتن رمز بى سیم ها، صداى بال فرشته، گوش زمین را کر کند. آه اى رفته تا آسمان ها! تابوت هاى سبک بیت المقدس ۷ آمده اند. چرا به پیشوازشان نمى آیى؟ چرا پرچم هایت را به اهتزاز در نمى آورى؟ چرا سیاه پوش نمى شوى؟ چرا مویه اى سر نمى دهى براى هم نشینان نه چندان غریبت؟ چرا سراغى از آنان نمى گیرى؟ بیا شلمچه، شاید تو آنان را بشناسى. بیا اینان را ببین شاید تو بى پلاکى را به یاد داشته باشى. شاید تو بدانى آن سیزده ساله کیست. شاید تو بدانى راز آن لبخند گمنان خاک گرفته را. شاید تو بدانى آن لبان خشکیده چه مى خواهند بگویند. شاید تو بدانى وقتى درخاک آرمیدند سر در آغوش که داشتند. بیا ببین آنان را. شاید براى مادرى حرف تازه اى داشته باشى. کسى چه مى داند شاید این زمزمه هاى آبى نصیب تو باشند. تو بیا با آنان حرف بزن. تو بیا به آنان چیزى بگو. شاید این سکوت تلخ را بشکنند و از ماندن بى دلیل ما چیزى بدانند. شلمچه تو مى دانى، اما چیزى نمى گویى. آن طرفتر آن همه دست نیاز را نمى بینى؟ یعنى تو نمى دانى چرا اینان دم به دم مویه مى سرایند. یعنى تو نمى دانى بیقرارى اینان براى چیست؟ تو نمى دانى چرا هواى شب هایت را دارند و غروب دلتنگت را؟ نمى دانى چرا وقتى که ساعت  ها سر بر خاکت مى گذارند و مى گویند باز هم تشنه برمى گردند. مى خواهى بگویى تو از آن همه شیمیایى بى خبرى؟ مى خواهى بگویى تو از «دوعیجى» چیزى نشنیده اى؟ مى خواهى بگویى نمى دانى چرا آن سه راه را «سه راه شهادت» نامیدند؟
 
محمدباقر پورمند
روزنامه ایران - دوشنبه ۱۱ دى ۱۳۸۵
يکشنبه بیست و یکم 6 1389 9:54 بعد از ظهر

نوشتن پیرامون جنگ، بررسى دلایل وقوع جنگ و برخوردى واقع بینانه با آسیب ها و تبعات آن امروزه بیش از هر زمان دیگرى ضرورى به نظر مى رسد.

در حال حاضر کشور ما در معرض حملات مختلف است، به نظر مى رسد گاه دولت هاى سلطه طلب کشور ما را براى توجیه ناکارآمدى سیاسى خود که داعیه رهبرى جهانى را دارند متهم مى کنند! از سویى دیگر نوعى بى تفاوتى در طرز تفکر و دیدگاه نسل جوان ما به چشم مى خورد! پس براى ایجاد شور و اشتیاق دوباره نسبت به تقویت حس معنوى جوانانمان و دور کردن آن ها از این بى تفاوتى آرام و راکد که در روح و قلبشان رخنه کرده است، باید دوباره و دوباره و هزار باره دفاع مقدس کالبد شکافى شود.
توسط اندیشمندان و هنرمندان تعبیر و تفسیر شود. کنگره، بحث و کارهاى تبلیغى گسترده اى به زبانى ساده و شیوا در سطح گسترده اى صورت گیرد، نه به منظورآماده شدن یا آماده کردن نسل  جوان جهت مقابله و مبارزه بلکه براى توضیح واقعیت ها.
آرى باید واقعیات جنگ را براى نوجوانان و جوانانمان توضیح دهیم. ابعاد مختلف این دفاع جانانه را بازگو کنیم. حتى آسیب هاى حاصله از این مبارزه را شجاعانه بازگو کنیم تا خداى ناکرده به جنگجو بودن و ماجراجویى متهم نشویم!
باید حماسه نسلى که خالصانه و غیرتمندانه دست هاى ناپاک را از سرزمین مادرى ما دور کردند، از شرافت ملى ما دفاع کردند، صادقانه بازگو کنیم. نسل امروز در معرض هجوم هجمه هاى مختلف فرهنگى قرار گرفته است، بیگانگان براى دور کردن این نسل از ارزش ها و باورهاى والاى الهى. انسانى، بومى و قومى، سرزمین ما حیله ها و مکرهاى مختلفى را بکار مى بندند! پس باید از آن ها محافظت کنیم و نگذاریم روح لطیفشان بازیچه دست هاى آلوده شود.
باید براى آن ها توضیح دهیم که پدرانشان، آن نسل ارغوانى، تنها دفاع کرده اند، هزینه داده اند و هنوز هم کشور تاوان اشتباه و خطاهاى یک غریبه خونریز را پس مى دهند!
پس مبادا ایثار و از خود گذشتگى آن ها را فراموش کنیم! ما تا ابد مدیون جانبازى و جانبخشى آن بزرگ مردان هستیم.
امروزه ضرورى مى نماید در زمینه انتقال مسایل فرهنگى ایثار و از خودگذشتگى ایثارگران به نسل جوان پویاتر عمل کنیم تا از این نسلى که با اینترنت و ماهواره و آن لاین هاى مختلف به دنیا آمده، رشد کرده و پا گرفته است در مقابل عوارض انحراف محافظت کنیم. زیرا تقویت حس دیگرخواهى و غیرتمندى در حقیقت تقویت روح معنوى این جسم هاى جوان است و وقتى معنویت در روح آن ها حاکم شود خود در مقابل هجوم انحرافات بى وقفه دنیاى امروز از خودشان حراست خواهند کرد. پس تقویت حس غیرتمندى، مردم دوستى، وظیفه شناسى و احساس مسوولیت آن بى تفاوتى سرد را از جسم و روحشان دور مى کند.
اندیشمندان، فرهنگ ایثار و شهادت را در جامعه دوباره معنى کنند، ایثارگرى را به شکل یک توتم در جامعه مطرح کنند و ایثار را یک واژه مقدس ولى کاربردى در فرهنگ لغات زندگى روزمره معرفى کنند، در این راه زبان هنر بسیار زبانى گویا و تاثیرگذار است، قلم، فیلم، تئاتر باید تراوشات فکرى اندیشمندان و دغدغه هاى نسل گذشته را به جوانان امروز انتقال دهند تا آن ها هم چون پدران خویش با تفکر و تعقل به دفاع از آرمان هاى مقدس و ملى ایران عزیزمان بپردازند. مگر نسل گذشته تافته جدا بافته بود؟! نه هرگز.
سربازان و جانبازان و رزمندگان جنگ انسان هایى عادى بودند که از دل همین مردم کوچه و خیابان سر بر آورده بودند! آن ها هم جوان بودند و جوانى مى کردند و موجوداتى فرازمینى نبودند! از همین مرز و بوم بودند، زیر همین آسمان زندگى مى کردند، در روزمرگى همین زندگى ایام مى گذراندند، اما به هنگام تعرض و تجاوز بیگانگان ، ناگهان از دلبستگى هاى عاطفى دل برکندند و به دفاع از حریم کشور پرداختند، ما این دفاع را براى فرزندان آنان معنى کنیم. بدور از افراط و تفریط باید از فرهنگ ایثار و شهادت سخن بگوییم، بدون آن که پذیرش این فرهنگ را براى انسان هاى عادى امرى محال جلوه دهیم و این طور وانمود کنیم که شهیدان از ابتدا عارفانى وارسته بودند که پس از سال ها ریاضت کشیدن به این درجه از خلوص رسیدند ، نه ... نه ... نه ...
فرهنگ ایثار و شهادت یعنى توضیح این که چگونه یک کارگر، یک کاسب، یا یک معلم که در کسوت فرد معمولى در جامعه زندگى مى کند، عاشق مى شود، ازدواج مى کند، کار مى کند، دوست مى دارد، بیزار مى شود! ناگهان در هنگام احساس خطر در کسوت یک مبارز قوى دل به فنا شدن مى سپارد؟! او وقتى جنگ تمام شد دوباره در نقش یک فرد عادى به زندگى بازمى گردد؟!
آرى ضرورت دارد دوباره آن جنگ تدافعى تحمیل شده را معنى کنیم، و اندیشمندان باید آن حماسه بزرگ ایرانى را کالبدشکافى کنند و دانسته هایشان را با زبانى ساده در اختیار نسل امروز قرار دهند، نسلى که از سطوح هوشى بالایى برخوردار است، امکان دسترسى به تکنولوژى مدرن را نیز دارد، پس این جوان، این نوجوانان را جدى تر بگیریم ...

• رویا مجیدى
منبع: ویژه نامه سروقامتان روزنامه جوان

يکشنبه بیست و یکم 6 1389 9:47 بعد از ظهر
هشت سال دفاع مقدس امت مسلمان و انقلابى ایران درخشانترین فراز تاریخ انقلاب اسلامى است. این حماسه جاویدان و به یادماندنى که افسانه شکست ناپذیرى قدرت هاى جهانخوار قرن حاضر را باطل کرد و برترى مطلق ایمان و اراده ملت ما را بر همه قدرت هاى شیطانى به اثبات رساند، به دست فرزندان برومند و راستین اسلام و ارادتمندان و عاشقان پرچمدار وادى عشق حضرت امام خمینى «رضوان الله تعالى علیه» به وجود آمد.
جوانمردانى که با ایثارگرى هاى بى نظیر خود حماسه بزرگ هشت سال دفاع مقدس را رقم زدند و شیرزنانى که این جوانمردان را در دامان پاک خویش تربیت کردند، دین خود را ادا نمودند.اینک ماییم که باید این ایثارگرى ها را بدون هیچ کم و کاستى به نسل هاى آینده انتقال دهیم.
هشت سال جنگ تحمیلى تشکیل دهنده بخشى مهم از تاریخ انقلاب اسلامى است، بخشى که تاثیرى قاطع بر سرنوشت حال و آینده کشور ما و همچنین انقلاب اسلامى داشته و خواهد داشت. بنابراین ضرورت ارایه دقیق زوایاى گوناگون جنگ، نقش قدرت هاى خارجى، علل شروع و پایان آن، حماسه آفرینى هاى مردم ما در طول سالیان دراز جنگ تحمیلى و... از مهمترین ضرورت ها و وظایف در حال حاضر است و در این راستا وظیفه اى بس خطیر و سنگین بر دوش پژوهشگران و محققان و دوستداران حق و حقیقت سنگینى مى کند چرا که غفلت امروز ما فرداى تلخى را به دنبال خواهد داشت چون معاندان و مغرضان در کمین هستند تا غیر واقعیات را به نسل هاى آینده ارایه داده و حماسه هشت سال دفاع مقدس را کم رنگ نمایند.برخى مى خواهند نسل جدیدى که امروز دنبال فهمیدن حقایق است را گمراه کنند. خیلى چراها روى جنگ مى گذارند و بى انصافانه ترین حرف ها را مى زنند تا تاریخ روشن کشورمان را لکه دار کنند. تاریخ این دفاع مقدس مى تواند براى صدها نسل آینده هم موجب افتخار و مباهات باشد.امت قهرمان ما هشت سال دفاع مقدس در برابر هجوم وحشیانه بعثیان عفلقى را به نمایش گذاشتند. در این هشت سال خانه و کاشانه مرزنشینان مظلوم ما زیر گلوله هاى توپ و تانک دشمن و موشک هاى اهدایى استکبار جهانى به صدام بر سرشان آوار شد.در طى هشت سال پاکترین و شریف ترین فرزندان ما در جبهه ها مظلومانه شهید شدند و در میادین نبرد قطعه قطعه گردیدند.هشت سال، خانواده هاى بزرگ شهیدان، پرپر شدن لاله هاى سرخ را تماشا کردند که هر کدام گلى از گلزار محمدى(ص) بودند و عطر خون مطهرشان، رزمندگان سلحشور جبهه هاى نبرد حق را به ایستادگى و مقاومت فراخواند.هر از گاهى، صداى استکبار از گلوى عمال داخلى بلند شده و رفاه طلبان و آسایش جویان غرق در زندگى شیطانى و لیبرال هاى خود فروخته و جریان هاى خودباخته فرهنگ شرک و الحاد همصدا با استکبار جهانى مى خواهند با هجمه فرهنگى و به فساد کشاندن جوانان جامعه، رشادت ها و از جان گذشتگى هاى ملت قهرمان در هشت سال دفاع مقدس را از صفحه تاریخ محو کرده و یاد و خاطره و ارزش هاى متعالى حماسه سازان هشت سال دفاع مقدس را از ذهن ها پاک نمایند تا نگذارند نسل هاى آینده از صفحات زرین تاریخ جنگ تحمیلى بهره مند گردند.اما امت سلحشور و دلیر و بیدار ما نه سربازان سست ایمان جنگ صفین هستند و نه مردم بى اراده و خوفناک کوفه. مردم ما گوش به فرمان رهبر و مقتداى خویش هستند و نخواهند گذاشت تاریخ پرحماسه انقلاب و هشت سال دفاع مقدس به فراموشى سپرده شود و تن به این ننگ و ذلت نخواهند داد چرا که فرزندان آینده امت اسلام این را بر ما نخواهند بخشید.پس لازم است، تمام نویسندگان، هنرمندان و اندیشمندان با ارایه راهکارهاى مناسب نگذارند تا تاریخ ارزشمند و پر از حماسه هشت سال دفاع مقدس فرزندان این مرز و بوم در بستر زمان به فراموشى سپرده شود.آیا انصاف است به خاطر حفظ و یا رسیدن به قدرت و جاه و مال زودگذر دنیایى مجاهدت و ایثار مردم بزرگ را با آن همه شهید و جانباز به بوته فراموشى بسپاریم؟!

سیدمهدى صفوى
ویژه نامه سروقامتان روزنامه جوان
يکشنبه بیست و یکم 6 1389 9:45 بعد از ظهر
پس از پایان هشت سال دفاع مقدس عکس هاى بسیارى از وقایع آن برجا ماند که تعمق در آنها راهگشاى اندیشه خواهد بود. «عکس» جنگ، مقوله اى در ـ میان ـ بوده است. میان زیبایى و استناد، مشاهده گرى و مشاهده پذیرى، حیات و مرگ. آیا مى توان به یکى از عکس هاى برجا مانده از عکس تحمیلى به عنوان اثرى در حوزه «امر زیبا» نگریست پاسخ منفى است.
چرا که عکاس جنگ، اگرچه به تعبیر آگاهان وسیله اى بدون هدف است، یکسره بیرون از قلمرو «زیبایى ـ زشتى» قرار دارد و کمتر دیده مى شود که در آن به مثابه ابژه اى زیبایى شناسانه نگریسته شود. آیا مى توان از دیدن تصاویرى که روایت نابودى حیات صرف انسانى اند حظى بصرى برد صدام را در نظر بیاورید که در حال تماشاى عکس از ویرانى خرمشهر است. کیفى (ژوئى سانس) را که او را دربر خواهد گرفت، در نظر بیاورید. او نمى تواند از تماشاى این عکس لذت ببرد، بلکه او صرفاً از اصل لذت تخطى کرده و وارد حیطه ژوئى سانس (کیف) مى شود.
او کیف مى کند. و هزینه کیف او را ابژه هاى انسانى (ابژه هاى معروف خشونت او) مى پردازند. سؤال این است که آنچه بساط ژوئى سانس او را فراهم مى آورد آیا نمى تواند آمارى دقیق از کشتگان و ویرانى هاى زاییده خشونت او باشد پاسخ منفى است. چرا که عکاس جنگ نه در حوزه «زیبایى» و نه در قلمرو «استناد» قرار مى گیرد. عکس جنگ اگرچه در حوزه نمادین جاى مى گیرد اما سمبلى خارج از امر زیباست و اگرچه با حوزه «واقعیت» سر و کار دارد اما در قلمرو «استناد» نمى گنجد. اگر انسان در پى لذت بصرى است نمى تواند از تماشاى «عکس جنگ» لذت ببرد و اگر او در پى کنکاش در «واقعیت» است بهتر است که به آمارها و شواهد جنگ رجوع کند. عکاسى را تصور کنید که در جبهه هاى جنگ جنوب در حال عکاسى از رویدادى در نزدیک خود است. اتفاق در «نزدیکى» او روى مى دهد و او عکس مى گیرد. و وقتى ما به آن عکس نگاه مى کنیم، در زمان و مکان، «دور» از آن رویدادیم. عکس «ابژه»اى است زاییده نگاه. اگر «نگاه» آن را دربر نگیرد، دربرگرفته هایش را لو نمى دهد. «عکس» اگر دیده نشود کار نمى کند. «عکس» میان نگاه نزدیک عکاس و نگاه دور مخاطب (بیننده عکس) است و آنچه بیننده را خطاب مى کند نه عکس نه رویداد نه عکاس بلکه نگاه اوست که خود «امر دیدن» را دربرمى گیرد. آنچه را که «نیلزبور» از نظریه پردازان فیزیک کوانتوم پیرامون «الکترون ها» گفته است، مى توان درباره «واقعیت» عکاسى نیز گفت.
«واقعیت» در عکس مقوله اى بسته به «نگاه» است. زمانى وجود دارد که دیده شود. اما چه کسى آن را نگاه مى کند عکاس یا بیننده عکس
«عکس جنگ» همواره امرى در میان بوده است. در «خیلى کوتاه درباره مرگ» کیسلوفسکى، پسرک مى پرسد: «آیا مى توان از دیدن یک عکس فهمید که آیا صاحب عکس مرده است یا نه » پاسخ من مثبت است. «عکاس» از «رویداد»ى «عکس» مى گیرد. او از فاصله اى نزدیک با «واقعیت» (Realitz) در تماس است و به آن چنگ مى زند. «عکس» در حوزه نمادین است و تماشاى عکس در وهله اول مى تواند در حوزه نمادین اتفاق بیفتد. در این وهله مى توان «اصل لذت» را پیگیرى کرد و در حوزه «امر نمادین» پیش رفت و «واقعیت» امر خیالى [تصویرى] را به چنگ «سمبل» درآورد. در این وهله آدمى همواره با تصویر ـ نماد سر و کار دارد و نمى تواند به قول پسرک در فیلم «فیلمى کوتاه درباره مرگ» پى به مرگ یا حیات کسى (امر واقع: Real) ببرد. در مقابل نیلزبور، «اینشتین» از وجودى مستقل از «تماشاگر» حرف مى زند. «عکس» در این وهله مستقل از «نگاه» است و «راهى» است به سوى امر واقع. مى توان با سؤال پسرک پاسخ مثبت داد. «عکس» در این وهله یکسره با امر واقع سر و کار دارد. نمى توان از آن به ماهیتى آمارى (واقعیت) یا لذتى زیبایى شناختى (سمبل) رسید و انسان در ماوراى این دو وارد حیطه ژوئى سانس امر واقعى مى شود و اهمیت کنکاش در عکاسى جنگ در همین است. چنین تجربه اى را «رولان بارت» در دیدن عکس هاى مادرش با کلماتى دیگر بیان مى کند. او مى نویسد: «به یقین این همان نومیدى غمبارى است که در تماشاى عکس هاى هر روزه مادرم تجربه مى کنم، در حالى که تنها عکسى که توانسته شکوه حقیقتش را نشانم دهد، به دقت یک عکس خاموش از کف رفته است، همانى که هیچ به او شبیه نیست، عکس یک کودک که من هیچ نمى شناختمش(۱)» بارت در این عبارت، به زبانى دیگر، تمایز میان «واقعیت» و «امر واقعى» را پیش مى کشد. تنها عکسى که توانسته است «شکوه حقیقت» (امر واقعى) مادر بارت را برایش نشان بدهد، عکسى بوده که به هیچ رو به او «شبیه نیست» (واقعیت)‎/ و بسیارى از عکس هاى به جا مانده از جنگ هشت ساله تحمیلى این چنین اند. نمى توان در آنها چهره اى را باز شناخت و یا مکانى را شناسایى کرد. شاید نتوان به «واقعیت» دست یافت اما مى توان به «برهوت امر واقعى» قدم گذاشت.
«موریس بلانشو» نیز با کلمات و شیوه بیان غریب خودش به در میان بودگى عکس میان حضور و غیاب اشاره مى کند. بلانشو مى نویسد: «گوهر تصویر کاملاً ظاهرى است، بى هیچ صمیمیت و آشنایى و با این حال دست نایافتنى تر و رمزآلوده تر از اندیشه پوشیده ترین موجود ؛ بى هیچ دلالت معنایى، درحالى که قدرت متمرکز کردن ژرفناى هر معناى ممکن را در خود دارد؛ ناپیداى آشکار، همان غیبت در حکم حضورى که اساس تمامى زیبایى ها و دلبرى هاى پریان دریایى است»(۲) سربازى که در سنگر است و ما حالا پس از سال ها به عکس او نگاه مى کنیم. حالا دیگر در آنجا نیست. «عکس» هم نشان از حضور و هم از غیاب او دارد. همان «پرى دریایى» بلانشو است.
رولان بارت مى نویسد: «به تعریف پدیدارشناسى، تصویر، ابژه اى در حکم هیچ است. و اما در عکس، آنچه را در عکس اصل مسلم فرض مى کنم نه فقط غیاب ابژه؛ بل همچنین در آن واحد این حقیقت است که این ابژه حقیقتاً هم وجود داشته و هم همان جایى بوده که من الآن مى بینم. این جا همان جایى است که جنون هست. آخر تا به امروز هیچ بازنمایى جز به وساطت واسطه ها قادر نبوده مرا از گذشته چیزى بر یقین کند، با عکس اما یقین من بى واسطه است: هیچ کس در جهان قادر نیست مرا از این اشتباه خلاص کند.
عکس سپس به رسانه اى غریب بدل مى شود، به شکل تازه اى از توهم: ناراست در سطح ادراک، راست در سطح زمان، توهمى جسمانى، شاید بشود گفت توهمى عادى و قسمت شده (در یک سو: آن جا نیست و در سوى دیگر اما در حقیقت بوده است) تصویرى مجنون، زخمى واقعیت ‎/‎/‎/
فهمیدم که نوعى ارتباط (یا پیوند) میان عکاس، جنون و چیزى که نامش را نمى دانستم، وجود دارد نامش را گذاشتم: دردهاى عشق (۳) آنچه بارت نام «جنون» را بر آن مى نهد، ما پیش از این «امر واقع» گذاشتیم. آنچه «عکس جنگ» یکسره با آن درگیر است و همین لزوم کنکاش در آن را بیشتر به رخ مى کشد.
پانوشت ها:
۱ـ اتاق روشن ـ رولان بارت ـ ترجمه: نیلوفر معترف ـ نشر چشمه ـ چاپ دوم: 1384 ـ صفحه ۱۲۵
۲ـ همان ـ صفحه: 130
۳ـ همان ـ صفحه: 141و۱۴۰

[فرید قدمى]
روزنامه ایران
يکشنبه بیست و یکم 6 1389 9:37 بعد از ظهر

 

گفت وگو با استاد على معلم دامغانى
على معلم دامغانى معترض است به اینکه شاعر امروز زبانش را نمى شناسد و اگر از تعهد در شعر دفاع مقدس و جست وجوى جنبش در شعر جنگ مى پرسیم، پاسخ به اعتراض مى دهد.
استاد در گفت وگو با« ایران» به خامى هایى معترض است که ما را در هر بار کوچ کردن، به منزل نخست بازگردانده است؛ با زبانى خودسانسور که از تمام ظرفیت هایش بهره نمى گیرد، مسلک منصورى ندارد و مى گذارد دیگران روى عرفان ما کار کنند که این دیگر جاى بحث نیست، جاى جنگ است. گفت وگوى ما را بخوانید:

فکر مى کنم بهتر باشد صحبت را از آنجا شروع کنیم که بعضى ها معتقدند شعر نباید وامدار جهان بیرون از خود باشد، شعر باید فقط مدیون خودش باشد. آیا به نظر شما شعر مى تواند متعهد و ملتزم باشد این مى تواند یک بحث ریشه اى خوب براى گفت وگویمان باشد. تا بعد برسیم به آنجا که آیا شعر دفاع مقدس که متعهد است و ملتزم به انعکاس جنگ و ارزشهاى آن، اصولاً مى تواند ارزش شعرى داشته باشد یا نه
مشهور است که یکى از عرفا مورد سؤال بعضى از مریدان خود قرار گرفت که: چه مى خواهى گفت: مى خواهم که چیزى نخواهم. ظریفى به او گفت: این را هم خواستى. این که شعر متعهد به هیچ چیز نباشد، خودش نوعى تعهد است. پس در حقیقت این نوعى مغالطه است و این که شعر چنان ذهنى باشد که با دنیاى عینى ما هیچ ارتباطى نداشته باشد این هم از خیالات و محالات است. زیرا اصلاً ذهنیت بشر را بیرون و درون توأمان مى سازند و هنوز هیچ خردمندى مرزهاى این دو را نتوانسته است کشف کند.
پس ما معتقدیم که شعر حتماً متعهد هست. حالا شعر دفاع مقدس حتماً باید به یک سمت متعهد باشد حتماً باید نگاه ارزشى و احتمالاً مثبت به دفاع مقدس داشته باشد و یا این الزامى نیست و مى تواند به دفاع مقدس و ارزشهاى آن نگاه منفى داشته باشد آیا هر دو را مى توان شعر دفاع مقدس دانست
این هم از سؤال هایى است که در این سالها خصوصاً از ناحیه بعضى ها که شیطنتى دارند طرح مى شود. به یک اسباب و ابزارى در فرهنگ بشرى متوسل مى شوند و یک سرى ارزشهاى انسانى را هم شعار خود قرار مى دهند و برخلاف طبیعت و حقیقت چیزى را مى خواهند اثبات کنند که براى هوشیاران و اهل خرد در همان قدم اول نه تنها قابل نقد بلکه قابل نفى است. آن شاعر فرمود که «زندگى جنگ است جانا بهر جنگ آماده باش.» اصلاً آنجا که دیالکتیک هست، آنجا که ضدین هستند، آنجا که اشیا جفت آفریده شده اند، آنجا که حتى شما در درون خود هم دیالوگ دارید و نه مونولوگ، یعنى مثلاً فرض کنید به قول قدما نفس اماره شما با نفس لوامه تان درگیر مى شود، یکى مى گوید: بکن! یکى مى گوید: نکن! یکى مى گوید بخور! یکى مى گوید: نخور! هر کدام هم استدلالى براى خود دارند. در این جهان اینکه مثلاً صلح باشد و جنگ نباشد از کجا آمده به نظر من جاى سؤال است. در مورد حقیقت و ذات جنگ.
یعنى شما مى فرمایید جنگ در جهان اجتناب ناپذیر است
نه اصلاً به این معنى که حرکت یعنى این. اگر حرکت هست خواهى نخواهى اصطکاک هست، استهلاک هست، برخورد هست. در غیر این صورت حرکت وجود ندارد. این هم یک امر ذاتى است در دنیا. در نهایت ممکن است شما بیایید جنگ گلادیاتورى را به جنگ آکادمیک تبدیل کنید. یعنى کمال انسان شاید این باشد که جنگ گلادیاتورى دو انسان که منجر به مرگ یک آدم مى شود، به یک جنگ آکادمیک تبدیل شود یعنى آنها با هم سخن بگویند ما شخصیت هایى در طول تاریخ داریم که وقتى از آنها صحبت مى کنیم مى گوییم آنها صاحب سیف و قلم بودند. اگر کار به تمامى با قلم انجام مى شد، سیف را مى گذاشتند کنار. کسى فصیح تر، زیباتر، گویاتر و منطقى تر از امیرالمؤمنین (ع) در طول تاریخ بشریت نداریم اما ذوالفقار او هم به جاى یک دم، دو دم دارد و در شجاعت و جنگاورى هم پایگاهى دارد که گاهى انسان وحشت مى کند. ایشان خطاب به مردم کوفه مى فرماید شما نیایید! به خدا قسم اگر به تنهایى هم باشد به جنگ مى روم و چنان شمشیر به کاسه سر دشمنان مى زنم که مغزشان غبار شود. وقتى هم که دعوت مى کند بیایید با خدا باشید، نمى گوید که قلمهایتان را به خدا وام بدهید، بلکه مى فرماید بیایید جمجمه هایتان را به خدا عاریه بدهید. تجربه جهان نشان مى دهد که هر کس زور دارد، به جهان زور مى گوید ما از دنیاى فرشته ها صحبت نمى کنیم. اینجا دنیاى انسان هاست و دنیاى انسانها، یک بخش عمده اى به نام جنگ دارد.
آیا در شعرهایمان به چیستى و چرایى جنگ پرداختیم یا تنها به ظواهر رئالیستى جنگ بسنده کردیم
یک نکته اساسى هست که باید در این رابطه به آن توجه کرد. در این مملکت یک انقلاب دینى حادث شد. یعنى چیزى که به یک تعبیر نو نبود. ما همه مسلمان بودیم و شیعه و منتظر. سیادت و آقایى کسى را به عنوان میراث در پشت سر داشتیم که دنبال آن مى گشتیم که یک روز اگر بشود، برش گردانیم. وعده هایى هم خدا داده است که خلاصه من زمین را به مستضعفان ارث داده ام. حالا اگر وقت این میراث خواهى رسیده بود یا نه، صحبت دیگرى است ولى هر عصرى و هر نسلى حقى دارد که بداند تاریخ انقضاى محرومیتش به پایان رسیده است یا نه، مى تواند میراثش را بخواهد یا نه. ما در مقام سرسپردگى این کار را شروع کردیم. یعنى جنگ ما که یک جنگ نحله اى نبود. ولى ما ظاهراً با گفتن «لااله الاالله» امور خودمان را به خداوند تفویض مى کنیم و سر مى سپریم و مى پذیریم که برابر شریعت خداوند که نوعى قانون است راه برویم و مى دانیم که اگر آن گونه طى طریق بکنیم به یک حقایقى دست پیدا مى کنیم که آن حقایق از جنس حقایق عادى و مادى نیست. ولى طریق آن در حقیقت همان نظم و ترتیب و تربیت شریعت ماست که ما رابه آن طرف مى برد.
شما شعرهاى آغازین دفاع مقدس را ببینید، بیشتر این مضمون را دارد که چرا شهدا رفتند و من و ما ماندیم. یک اندوهى که عمومى است. سالهاى بعد مدعاهاى دیگرى مى آید روى کار به اندازه اى که از آن خلوص و ارتباط مستقیم فاصله مى گیریم. ارتباط ها به واسطه مى شود. در صورتى که شاعر انقلاب و دفاع مقدس منفعل نبود. یکى از مسائل بارزى که در وجود شعراى اول انقلاب بود، همان عدم انفعال بود. نسبت ها هم روشن بود. پیچیده نبود. هم کار براى امام آسان بود و هم براى مأموم. چون بسیارى از مسائل که اصلاً فرهنگى است مثل حالا سیاسى نشده بود. منصفانه باید آمد و نشست و دید که چه اتفاقى در شعر و ادبیات این مملکت افتاده است. در حالى که دانشگاه هاى کشور زیربار این که یک ادبیات تازه در ایران به وجود آمده است، نرفتند. مجامع سنتى وابسته به رژیم سابق هنوز نپذیرفته اند که در نقاشى، موسیقى، سایر هنرها تحولى صورت گرفته است که این تحول اولاً چندان کورکورانه نیست بلکه به جهان خارج توجه دارد. در حالى که مثلاً شعراى گذشته ما به جهان خارج اصلاً توجهى نداشته اند.
مرحوم شهریار شاعر بزرگى است، آنقدر بزرگ که من همواره سر تعظیم برابر او فرود آورده ام. امیرى فیروزکوهى هم همینطور. اما این بزرگان نسبت به جهان خارج همانقدر توجه دارند که مرحوم ادیب پیشاورى، حتى کمتر از او. حتى کمتر از ادیب نیشابورى. بلکه کمتر از قاآنى. اما شعراى امروز این گونه نیستند. با ماهواره و اینترنت آشنایند. اصلاً در آن تخصص دارند. حرکات زبانى که پس از انقلاب به وجود آمد، حداقل دو حمله بزرگ را پیش رو داشته است که دل هر شاعرى را مى لرزاند. یکى توجه قدما به صرف و نحو دستور زبان به معنى قدیمى که حکمت و فلسفه پشتوانه اش بود و یکى زبان شناسان در مکاتب مختلف. این دو پیوسته شاعران را ترسانده است که آیا این کلمه اى که دارد به کار مى برد به همان معنى که او مى فهمد، بقیه مى فهمند یا نه. مثل این که به بنایى ابزارى بدهند که در واقع مطمئن نیست در ساختمان مى پاید یا نه. با این حال این شعرا آثارى خلق کردند که قابل ملاحظه است، قابل تحلیل است. تحلیل زبان شناسى. ما آوانگاردترین صورت هاى شعرى را داریم که در هر حال خالى از بازتاب معنى نیست و این از شگفتى هایى است که در اینجا مى تواند به وجود بیاید و نه در جاى دیگر. خصوصى نیست، على رغم ادعاى سرایندگانشان که مى گویند خصوص است، اصلاً خصوصى نیست و باز هم على رغم ادعاى سرایندگانشان متعهد هم هست. البته ممکن است متعهد به شیطان باشد. چرا در مورد این آثار نباید بحث شود چرا باید همه جا سکوت باشد سکوتى پیرامون ادبیات، نقاشى، موسیقى، مجسمه سازى یا فیلم انقلاب. در مورد فیلم انقلاب آنقدر سکوت شد که فیلمسازان خودى، معیارهاى خودى را رها کردند و معیارهاى غیر را پذیرفتند و الآن در فیلم هر که بیشتر خودزنى مى کند، موردنظر قرار مى گیرد. من در مصاحبه اى گفتم: اصلاً فرض کنید انقلاب و جنگ و همه اینها بازى است، مثل فوتبال، تو جزو کدام تیمى دروازه تو کجاست حالا بسیارى از هنرمندان ما دارند به دروازه خودشان گل مى زنند و هوى تماشاچیان را با هورا اشتباه مى گیرند. در حالى که هو و هورا تنها شبیه هم اند و درواقع متضاد هم. کسى که فیلم مى سازد که صهیونیست ها به او جایزه مى دهند و غرب دشمن اسلام تشویقش مى کند باید به فکر باشد.
جنبش را در شعر انقلاب و دفاع مقدس چگونه باید جست و جو کرد ما با نظرى حتى غیرتى به شعر انقلاب و دفاع مقدس با نگاه هایى خاص چون نگاهى عاطفى - احساسى، نگاهى با زبان خاص خودش و بخصوص پس از پایان روزهاى جنگ با نگاهى نوستالژیک روبه روییم که هیچ تحول عمده اى در شعر ایجاد نکرده است و مثلاً نسبت به شعر پیش از انقلاب تفاوت عمده اى نمى کند. شما این جنبش را در شعر دفاع مقدس چگونه مى بینید آیا مصداقى هست
عرض کنم خدمت شما که اگر در شعر دفاع مقدس حماسه هست و اگر به شهید و شهادت نظر مى کند و اگر به چیزهایى که شمردید توجه کرده است اینها ذاتى و ارجمند است و در هرجا و هر وقت بروز نمى کند. از این گذشته اینها اومانیستى هم نبود. شعر دفاع مقدس اومانیستى نبود. در جنگ هاى بزرگى که در عصر ما رخ داد، حاصل آن ادبیاتى اومانیستى بوده است.
براساس مسائل صرفاً انسانى است. مثلاً تمام رمان ها و شعرهایى که در روسیه کمونیستى به وجود آمد، از گورکى تا چنگیز آیتماتوف هیچ نوع پشتوانه معنوى و آسمانى ندارد در مقابل شما یک اثر در میان آثار شعرى دفاع مقدس پیدا کن که پشتوانه آسمانى و معنوى ندارد. بلکه به تمامى داراى این پشتوانه است. شعر دفاع مقدس اومانیستى نیست. یعنى اگر هم به ستایش انسان مى پردازد، او را به عنوان بنده خدا ستایش مى کند. یعنى اگر هم کشته شدن را ستایش مى کند، شهادت در راه خدا را ستایش مى کند. چه چیزى به راستى در شعر دفاع مقدس مى ماند که گفته نشده باشد من تعجب مى کنم که مى گویند شعراى دفاع مقدس سطحى به جنگ نگریسته اند. کجا سطحى نگریسته اند شما همت ها را ببینید. خرازى ها را ببینید. زین الدین ها را ببینید. اینها توسط شعر دفاع مقدس روایت شد. به وسیله ما و بچه هاى افغانستان آنها هم خیلى کار کردند و خیلى سهم دارند. آنها هم تحت تأثیر ما قرار گرفتند.
استاد، شما در حقیقت آن پى رنگهاى باورهاى دینى و مذهبى را که در پس ظاهر شعر دفاع مقدس وجود دارد، عامل تمایز شعر دفاع مقدس از ژانرهاى مشابه مثل ادبیات مقاومت دیگر نقاط جهان مى دانید
یعنى شما فکر مى کردید که باید خلقت جدیدى اتفاق مى افتاد وقتى پیامبر اکرم (ص) با تمام عظمت احیاکننده دین حنیف است، یعنى همان دینى را که ابراهیم (ع) آورد، غبارروبى کرد، ما توقع داریم که امام (ره) چیزى آورده باشد که از دین محمد(ص) هم بالاتر باشد همین غبارروبى ارزشمند است.
من سؤالم را با مثالى روشن مى کنم. در اکثر فیلم هاى سینمایى دفاع مقدس، ما با نگاهى سیاه و سفید مواجهیم. یعنى این که دوربین فقط این طرف سنگرهاست. ما همه چیز را از نگاه خود نگاه مى کنیم. این طرف همه سفید و آسمانى اند و آن طرف همه سیاه و دوزخى. آیا نگاه ما در شعر دفاع مقدس هم فکر نمى کنید، همینگونه است
این مقوله اى که مطرح مى کنید، خیلى قابل تأمل است. یعنى ما امروز بسیارى از گرفتارى ها و بلاهایى که داریم به خاطر بى توجهى به بعضى از موضوعاتى بود که جهان در شرایط خاص و موضعى، به عهده ما گذاشت و بعد ما آنها را ارزش فرض کردیم و ادامه اش دادیم. چون یک سرى خامى در کشور ما اتفاق افتاد. بیشتر به آن خاطر که ما اصلاً تجربه بعضى چیزها را نداشتیم. تجربه درگیرى که منجر به اسکان شود. ما بارها کوچى کردیم که منتهى به همان منزل اول شد. اما این بار کوچیدیم، منازلى را هم رفتیم و درجاى دیگرى فرود آمدیم. اما چون تجربه درستى وجود نداشت، به مشکل برمى خوردیم. امروز زبان نویسندگى و شاعران اسلامى ضعف دارد. چون خودسانسورند. چون از تمام ظرفیت زبانى شان استفاده نمى کنند. تقریباً اکثر ما از یک سوم ظرفیت زبانى مان استفاده مى کنیم. در حالى که امام(ره) و مقام معظم رهبرى در شاعرى از تمام ظرفیت زبانى خود استفاده مى کنند.
مرحوم علامه طباطبایى وقتى شعر مى گفت از تمام ظرفیت زبانى خود بهره مى برد. ما باید این سانسورها را که یک روزى یک عده آدم خاص، به ما تحمیل کردند کنار بگذاریم. تحمیل سانسورى که به اسلام مربوط نمى شود. به علماى بزرگ مربوط نمى شود. چون علماى بزرگ، مثل حضرت امام(ره) عمل شان الگوى ماست. امام(ره) در شعر مسلک منصورى دارد. یعنى پرده در است. اسرار هویدا مى کند. خلاصه این مسئله اى است که باید حل شود. البته این کاستى برطرف خواهد شد. چون اینها مسائلى تحمیلى بودند. بعد فرصتى پیش نیامد که یک عده بنشینند حلش کنند. ما باید حالا بار حل این مسائل را هم بر دوش بکشیم. الآن شما فکر کنید که بعضى از رسانه هاى غربى که مقابل ما موضع دارند، اعم از خودى هایى که آنجا به زبان فارسى تلویزیون و رادیو و نشریات را راه اندازى کرده اند و یا کسانى که اصلاً اینجایى نیستند و با همان زبان خودشان کار مى کنند، اینها در حال حاضر روى دو موضوع شدیداً کار مى کنند. یکى ناسیونالیسم و دیگرى عرفان. شما وقتى مى شنوید که «مولانا» در امریکا به حدى شایع مى شود که از آکادمى و دانشگاه ها تا سطح خواننده اى مثل «مادونا» پائین مى آید، باید روى این فکر کرد. این دیگر ساده نیست. وقتى کار به عوام کشیده مى شود، پیداست که دیگر جاى بحث نیست، جاى جنگ است. ما غافلیم و بى خیال. در حالى که اینها باید ما را هشیار کند یا کتاب هایى که در این سال ها رقم بزرگى از عرفان سرخپوستى کسانى مثل «کاستاندا» و «کوئیلو» یا عرفان لامایى یا بودیسم و غیره را ناگهان سرازیر مى کند به کشور عطار، کشور سنایى، کشور «لا» که مثل اژدهاست و همه اینها را مى بلعد، کشور عصاى موسى(ع) که کافى است یک مولانا را شما علم کنى که صد هزاران از آنها را بخورد. ولى بى اعتنایى هاى اهل فرهنگ، بى توجهى هاى اهل دانشگاه، بى التفاتى هاى تدریس در آموزش و پرورش و حتى رسانه ها، از زندگى هر بزرگى تنها قناعت مى کنند به تاریخ چند خطى پیش پا افتاده اى که در مورد آن بزرگ صدق مى کند و ممکن است در مورد هر شخص دیگرى هم صادق باشد. ابن سینا همین بود که نشان دادند على بن ابیطالب(ع) همین بود که نشان دادند امام حسن مجتبى(ع) همین بود خب اینى که نشان داده شد که خیلى با خود ما متفاوت نیستند. پس اسوه بودن چه شد کمال چه شد چه کسانى این کارها را مى کنند این کمالات را اینها از کجا آوردند پیش از این دو نفر مثلاً مى خواستند حدیث بگویند، عین سخن بزرگى را نقل کنند، اجازه نداشتند حالا تحلیل و تفسیر کنند و به تصویر درآورند و هیچ مورد سؤال هم نداشتند بعد مى پرسیم فرهنگ چرا عقب است چرا مورد تهاجم واقع مى شود
بسیار خب، با این تفاصیل، آیا شما کارنامه شعر دفاع مقدس را در کل، کارنامه اى موفق مى دانید یا خیر
من اعتقادم بر این است که در حقیقت به اندازه اى که مى شد، کوشش شده است. هیچ زمانى اینقدر شاعر خوب نداشته است. هیچ زمانى اینقدر شاعر نداشته است که در مورد آرمان هاى دینى بنویسند و در مورد آرمان هاى جهانى اسلام و آرمان هاى درست ایرانى بنویسند. اما شاعران ما باید تفاوت هو و هورا را بفهمند و به یاد داشته باشند که تا وقتى که مسلمان ها در جهان سیادت پیدا نکنند، هو خواهند شد. حالا که نمى آیند از بین ما کسى را انتخاب کنند و جایزه نوبل را به او بدهند. به ما که از این جوایز نمى دهند. به خائنان ما مى دهند. هر که از بین ما خیانت کند به او مى دهند. امروز بهانه هایى بزرگ که در واقع فعلاً تمام شدنى نیستند در اختیار شاعران ماست. همین فلسطین که مسئله ساده اى نیست. اینکه مى گویند بعد از دفاع مقدس، دفاع مقدس تمام شده، چطور تمام شده مگر مسلمانى مربوط به ایران است اصلاً آرمان فلسطین از آرمان هاى ملى ما بزرگ تر است. از اولش هم بزرگ تر بود. فقط در ابتدا چون دشمنان نزدیک مثل شاه را داشتیم اول به آن پرداختیم. بعد عراق به عنوان متجاوز به ما حمله کرد و در حقیقت پشتش امریکا بود، در مقام دفاعى مقدس در مقابلش ایستادیم. چاره اى هم جز این نداشتیم.
بحث به جاى خوبى رسید. استاد، من مى خواستم بپرسم، شعر دفاع مقدس پس از دفاع مقدس چه رسالتى دارد آیا تنها و تنها بیانى نوستالژیک و یا تأکید بر محور ارزش هاى خاص و یا یادکردى از شهدا وظیفه دفاع مقدس است یا نه، شعر دفاع مقدس شعریست که دامنه در فرداى جهان اسلام هم گسترده است
بله، به اعتبار مسلمانى ما، که به همین اعتبار امام(ره) را پیروى کردیم. امام(ره) که داعیه دار حکومت مثل رضاخان در ایران یا آتاتورک در ترکیه نبود. او براى مسلمانى قیام کرد. تا آنجا هم که تیغش کارگر بود پیش رفت. انقلابى که با ایشان شروع شد، با ایشان تمام نشد. از این گذشته عراق کارش تمام شد. امریکا و اسرائیل که پشتش ایستاده بودند که هستند. روابط همین ترکیه با اسرائیل را ببینید! همسایه هاى دیگرمان که هر کدام به کجا وصلند! کجا دفاع مقدس ما تمام شده است

[حمیدرضا شکارسرى]
روزنامه ایران
يکشنبه بیست و یکم 6 1389 9:28 بعد از ظهر

 

انسان نیازمند حجت برهان و بهانه شکنی است . توجیه گری بهانه آوری و یافتن گریز گاه از حق کوشش هماره انسان است آن گاه که در اسارت نفس و کشش ها و کشمکش های پست و فرومایه دنیوی فرو می غلتد. همه پیامبران آمده اند تا فرصت « بهانه » را از انسان بگیرند تا هیچ کس نگوید : نمی دانستم کسی نگوید : چراغی نداشتم . خداوند در هدف بعثت انبیا می فرماید :« لئلا یکون للناس علی الله حجه بعد الرسل »
« تا برای مردم پس از (فرستادن ) پیامبران در مقابل خدا (بهانه و) حجتی نباشد . » (سوره نسا آیه 165 )
کربلا حجت بالغه است برای همه آنانی که نتوانستن یا نمی شود را فریاد می زنند اتمام حجت است . کربلا از نظرگاه سنی « حجت » است و تقریبا هر کس در کربلا می تواند الگوی سنی خود را بیابد نوجوانان قاسم عبدالله بن الحسن و عمرو بن جناده را جوانان و میانسالان علی اکبر عباس عبدالله و جعفر را پیران حبیب عابس و مسلم بن عوسجه را زنان زینب (س ) رباب و ام وهب را و حتی کودکان اصغر و سکینه را. کربلا از این جهت نیز در جنگ های تاریخ اسلام یک استثنا است ...
کربلا سرزمین بی بهانگی است تشنگی بهانه نجنگیدن و تنهایی دلیل گریز تسلیم و ذلت پذیری نیست . اگر بدانی زن و فرزند نیز از قساوت و بی رحمی دشمن مصون نمی مانند و اسارت و رنج در انتظار نشسته است نمی توان صحنه را رها کرد و مسئولیت را نادیده گرفت . کربلانشان داد که داغدیدگی و اسارت نیز سلب مسئولیت نمی کند. در زنجیر هم باید خروشید. در تنهایی باید فریاد زد و در همه گاه و همه حال نباید « راه » را رها کرد و نیمه تمام گذاشت . امتداد خون پیام است و اکمال شهادت پیام گزاری روشنگری رسواسازی ستمگر و نشان دادن چهره مظلوم حقیقت است .
در هشت سال دفاع مقدس و پس از آن این جلوه حجت نمایی عاشورایی در جبهه پشت جبهه و در اسارت کاملا پیدا است . خانواده های عاشورا شناس حتی پس از شهادت فرزند فرزند دیگر را به جبهه می فرستند درست همچون ابوالفضل العباس که سه برادرش عبدالله جعفر و عثمان را یکی بعد از دیگری به میدان فرستاد.
خانواده ها کودکان شیرخوار خود را که در حملات موشک و توپ و بمباران به شهادت می رسند اصغر می بینند آوارگی را به جان می خرند پیر و جوان به جبهه می آیند حتی زنان گاه در صحنه نبرد حضور دارند و به شهادت می رسند و اسیران ـ آزادگان عزیز ـ در بند پیام می دهند رسوا می کنند و صبورانه شکنجه و درد و غربت را تحمل می کنند...
کربلا پایان بخش سردرگمی و بلاتکلیفی است . تکلیف همه پس از کربلا معلوم است . هر کس در هر کجا در هر موقعیت و در شرایطی باشد از کربلا ناگزیر است . اگر بپذیریم که کربلا هر روز در ما اتفاق می افتد. (کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا) و هر روز حسین خوبی ها و پاکی ها به کربلای قلب ما میآید و یزیدگناه و زشتی در مقابلش صف آرایی می کند باید از خودمان بپرسیم : چند بار رها از بهانه و توجیه این حسین را لبیک گفته ایم (پیوند دو فرهنگ : عاشورا و دفاع مقدس دکتر محمد رضا سنگری )

منبع: روزنامه جمهوری اسلامی

يکشنبه بیست و یکم 6 1389 9:26 بعد از ظهر
جنگ ایران و عراق در کنار همه دیدگاهها و نقطه نظرهاى متفاوتى که در طول درگیرى و پس از آن شکل گرفت و صرف نظر ازماهیت آن از آنجا که با ابعاد عقیدتى - آرمانى همچنین سیاسى و فرهنگى ملت ما گره خورد ، یک دوره تاریخى نوین و ماندگار به شمار مى رود.
اگرچه این ویژگى ماندگارى ، خصلت برجسته همه جنگ هاست که به نوعى تاریخ را در قبضه خود گرفته اند .جنگ ها همواره در طول تاریخ، گویى مرز میان دوره هاى مختلفى بوده اند که هریک با نزاع و هجوم بر دیگرى پا به عرصه وجود نهاده اند. اما اساسى ترین ویژگى جنگ تحمیلى ایران و عراق را شاید بتوان ماهیت عقیدتى آن عنوان کرد، ماهیتى که اگر نبود و نیروهاى داوطلب شهادت را به وجود نمى آورد، چه بسا استراتژى نظامى وقت هرگز به چنین نتیجه اى دست پیدا نمى کرد.
اما همین واقعه تاریخى با روایت هاى غریب انسانى اش در تعریف و نگاه دوباره به خویش ، محل نزاع گرایش هاى مختلفى بوده است.
برخى اصلاح جامعه با الهام از راه شهدا را که رویکرد ارزشى به شمار مى رود مورد نظر قرار داده و عده اى دیگر به نقد جنگ و انقلاب و تغییر دراصول و روشها باور دارند. واقعیت این است که حفظ آن ارزش ها و بنا کردن موقعیت امروز بر پایه آنها کار ساده اى نیست. نگاهى هر چند گذرا به تلاش فرهنگى و هنرى گروه اول براى بازخوانى دوباره آن اصول ما را با این حقیقت تلخ روبه رو مى سازد که هنوز با وجود همه تلاش ها به تصویر ماندگارى از جنگ و شهید همچون خود این واقعه دست نیافته ایم و مگر نه این که به قول هگل « جنگ یکى از عوامل بروز قابلیت درونى آدم ها وآینه تمام نماى روحیات یک فرهنگ وملت به شمار مى رود» پس چگونه است که طناب ارتباط ما با آن روزها و آدم ها این همه پوسیده و نامطمئن است؟ به روشنى پیداست که همه گفتمان هاى انتقادى که بر پایه جوهر و ماهیت جنگ ، تحولات اقتصادى و فرهنگى پس از آن شکاف میان دو نسل ،چالش هاى سیاسى و فرهنگى و … پدید آمده ، صرف نظر از درستى و نادرستى، هیچ یک نمى توانند از ارزش و اعتبار جایگاهى به نام شهید بکاهند. جایگاهى که در هر جامعه و فرهنگ و تاریخ همواره ارزش قهرمانانه و انسانى خود را دور از همه رویکردهاى ایدئولوژیک حفظ کرده است.
سینما و تلویزیون ما از همان دوران تا به امروز با رویکردهاى مختلفى نسبت به مساله جنگ و شهید روبه رو بوده اند.
یکى از این رویکردها ، رویکرد تاریخى است که کارش را مستند گونه و بر اساس مجموعه اى از منابع شکل مى دهد و دیگرى رویکرد عاطفى و حماسى است که اغلب آثار آن به دوره هاى پس از جنگ و تصویرى آرمانى از شهید بر مى گردد و رویکرد دیگرى هم هست که رویکرد انتقادى است. اگر چه لبه تیز این انتقاد گاه هر دو طرف یعنى نسل امروز و نسل جنگ را با هم دربر مى گیرد شاید به جرات بتوان گفت که در میان آثار سینماى جنگ  ، پیدا کردن تصویرى متفاوت و به یاد ماندنى از شهید کارى به غایت دشوار است .
در این زمینه ، به شهیدان شناخته شده پرداخته اند که چه از حیث کمیت و چه کیفیت در پایین ترین رده ها قرار مى گیرند.
اغلب سینما گران با نگاه قهرمان پردازانه غیر ملموس و اسطوره سازى هایى که شکاف اصلى میان آن شخصیت و نسل امروزى را ایجاد مى کند، ما را از نزدیک شدن به واقعیت اصلى زندگى آن آدم ها باز مى دارند.
جاى این پرسش هست که وقتى از شخصیت هاى تاریخى ، اجتماعى ،فرهنگى و علمى مى توان روایت هایى تا این اندازه انسانى ، بزرگ منشانه و اثر گذار ، نظیر آنچه این اواخر در سریال ( روزگار غریب ) شاهد هستیم تصویر کرد، تا آنجا که مرام و آرمان و روش هایشان به عنوان الگو و نمونه اى براى نسل امروز باشد ، پس چگونه است که ارزش هاى دوران جنگ و آرمان هاى مردانش تا کنون به قوت و درایت تصویر نشده .اگر واقعه و شخصیتى دور از دسترس را نزدیک و قابل لمس جلوه دادن کارى مشکل و نیازمند تلاش مضاعف است ، شاید بتوان گفت که سینما گران ما در این عرصه ، بارها و بارها خود را آزموده و سربلند بیرون آمده اند. پس چرا پرسش هاى این آزمون همواره درباره تصویر واقعى شهید بى پاسخ مانده و گاه نادرست بوده است ؟
اگر آرمان شهید را به عنوان نمادى از آرمان جامعه اسلامى در دوران جنگ به حساب بیاوریم و درکنار آن به سینما به عنوان هنر هفتم و با نفوذترین ابزار رسانه اى ملت ها نگاه کنیم ، مى توان گفت که سینماى ما تا کنون آنچنان که باید و شاید نتوانسته است تفکر ایستادگى و مقاومت ایرانى را در سطح جهانى تصویر کند. تا جایى که در سینماى دفاع مقدس همواره ژانرى بومى و با مخاطب ایرانى باقى مانده و قبل از برگزارى جشنواره اى مستقل به نام جشنواره فیلم دفاع مقدس ، جز در موارد اندک و جدى ، حرکتى براى رفع تکلیف و یا صرفا نمایشى به شمار مى رفت. چراکه حوزه فرهنگ و هنر دفاع مقدس وضعیت نابسامانى دارد.
در جایى که قهرمانان جنگ کشورهاى غربى، در آثار سینمایى شان تا این اندازه انسانى ، قابل لمس و مورد احترام و واجد ارزش تصویر شده اند، مى توان گفت که ما درباره قهرمانان مان غفلت کرده ایم.آیا به راستى تنها صرف خواندن سرود «اى ایران » در جشن خانه سینما به یاد شهدا - که در جایگاه خود ، کارى قابل ستایش است - مى توان اداى دین به اسطوره اى انسانى باشد که در یک تصویر آرمانى ،تن زمینى اش را واگذار مى کند تا روح و اصالت ماورایى انسان در جایى بالاتر قدرت بگیرد.
ادبیات جنگ ما ، ادبیات پایدارى است و درکنار تحلیل هاى کلاسیک جنگ و نظریه هایى چون نظریه هاى ، « کلازوتیز» یکى از برجسته ترین تئوریسین هاى نظامى ، که جنگ را برخوردى میان منافع بزرگ و منطق آن را مرگ طرف مقابل مى داندو معتقد است که جنگ سیاستى با خونریزى و سیاست، جنگى است بدون خونریزى و یا «آندره بوفر» که نظریه او را نقد مى کند و با اشاره به گفته « لیدل هارت » هدف واقعى جنگ را نوعى صلح پس از جنگ مى داند، در کنار همه این تئورى هاى نظامى و سیاسى ، جنگ ما نوعى شعر حماسى و اسطوره اى به شمار مى رود.
اما در کنار همه نهادهاى دولتى و خصوصى، بنیاد شهید در تمام این سال ها تنها یک بار در زمینه ساخت اثرى در ژانر دفاع مقدس سرمایه گذارى کرد که منجر به تولید فیلم سینمایى « روز سوم » به کارگردانى محمد حسین لطیفى شد . بنیاد شهید که ۲۲ اسفند ۱۳۵۸ و به فرمان امام ( ره ) تاسیس شده وظیفه احیاى حفظ و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت طلبى و زنده نگهداشتن یاد شهیدان و … را بر عهده دارد.
از دیگر مواردى که بنیاد شهید و امور ایثار گران اقدام به انجام آن کرد جشنواره تئاتر منطقه اى با موضوع ایثار بود که در شهرستان هاى مختلف برگزار شد . در اکثر این آثار، شخصیت هاى اصلى بعد از جنگ و ۸ سالى که در دفاع مقدس و با اتکا بر آرمانهاى اسلامى و انسانى گذرانده اند ، وارد دوره اى مى شوند که آن ارزش ها حداقل در ظاهر فراموش شده اند و این سرگردانى چیزى شبیه همان آشفته حالى قهرمان حاتمى کیا در« آژانس شیشه اى » است .
نگاهى به حضور آثار دفاع مقدس در جشنواره هاى مختلف نیز مى تواند به مثابه تلاش دست اندرکاران در پایبندى و بازخوانى ارزش هاى آن دوره به شمار برود.
سیر تولید این آثاردر دوره جنگ و تا زمان فتح خرمشهر یک سیر صعودى و دوسال بعد به صورت نزولى بوده است . این مسیر در سال هاى متمادى پس از جنگ نیز فراز و نشیب هاى مختلفى را طى کرده است . این آثار هر یک از نقطه نظر کیفیت به گونه اى خاص به تعریف جنگ دست زده اند. برخى به تعریف ملى و دفاع مرزى پرداخته اند که از آن جمله مى توان به « جنگ نفتکش ها » اثر محمد بزرگ نیا اشاره کرد. برخى نگاه ایدئولوژیکى و عقیدتى داشته اند . فیلمسازانى چون شورجه وجهه بیرونى جنگ رامدنظر قرار داده اند و کسانى چون ابراهیم حاتمى کیا نیز سبک و شیوه بیان درونى تر و متفاوت ترى را برگزیده اند.
آثار دیگرى نیز چون طبل بزرگ زیر پاى چپ، گیلانه و … بوده اند که در دایره همان نگاه انتقادى به تبعات جنگ قرار مى گیرند.
حضور سینما گرانى چون کیومرث پور احمد با « اتوبوس شب » مسعود ده نمکى با « اخراجى ها» آرش معیریان با « آن که دریا مى رود» محمد حسین لطیفى با « روز سوم » و مواردى از این قبیل از جمله اتفاقات تازه اى بودند که از حیث کمیت مى توان آنها را اخبار خوشى به حساب آورد . اما از حیث کیفیت جز در موارد معدود چون « اتوبوس شب» هنوز انگار راه دور است و پاى ما لنگ .

آرزو شهبازى
ویژه نامه سروقامتان روزنامه جوان
 
يکشنبه بیست و یکم 6 1389 7:20 بعد از ظهر
اولین موشک در ۱۹ مهر ماه ۱۳۵۹ ساعت ۲۲ و ۱۰ دقیقه به دزفول اصابت کرد . در آن شب عده اى از بسیجیان دزفول در حیاط مسجد استراحت مى کردند . اکثر مردم دزفول نمى دانستند که موشک یعنى چه ؛ آن ها بمباران هوایى و توپ هاى دور برد دشمن را تجربه کرده بودند اما نمى دانستند انفجار موشک چگونه است .
در غرب دزفول ارتش عراق با دو لشگر مجهز وارد عمل شد آن ها حمله اصلى خود را در این منطقه بر روى دو محور اصلى قرار دادند :
محور شماره ۱ :
از پل رمیله واقع در رودخانه طیب در خاک عراق ، پاسگاه شرهانى در ارتفاعات حمرین به سمت مواضع پدافندى عین خوش و سپس ادامه آن به سمت پل نادرى در رودخانه کرخه .
محور شماره ۲ :
از عمارت تا پاسگاه فکه به سمت مواضع پدافندى دوسلک در شرق فکه و سپس ادامه آن به سمت ارتفاعات ابوصلیبى خات و شهر شوش واقع در ساحل غربى کرخه .
دزفول زیر شدید ترین بمباران هوایى و توپخانه دشمن قرار گرفت . در منطقه دزفول پادگان نظامى تیپ ۲ زرهى و پایگاه هوایى وحدتى و انبار مهمات ارتش بمباران شد . مهمترین مرکز نظامى دزفول پایگاه وحدتى بود . پایگاهى که هواپیماهاى شکارى ایران از آنجا به دشمن حمله مى کردند .
وقتى جنگ شروع شد فرماندار دزفول و نماینده امام در پایگاه وحدتى همه وقت خود را در پایگاه وحدتى گذاشتند و خلبانانى که عزم مأموریت داشتند را از زیر قرآن مى گذراندند.
در فکه تیپ دزفول و تیپ ۳۷ شیراز نتوانستند در برابر لشکرهاى تا بن دندان مسلح عراقى ها کارى از پیش ببرند و مجبور به عقب نشینى شدند. اکثر رزمندگان و فرماندهان تیپ شیراز به شهادت رسیدند . سرانجام عراقى ها در کنار رود کرخه متوقف شدند و باعث این توقف نیروهاى باقى مانده ارتش و نیروهاى سپاه و داوطلبان مردمى بودند که مانع از پیشروى بیشتر دشمن شدند .
***
* دزفول چگونه شهرى ست
دزفول کلمه اى است مرکب از «دز و پل» این پل را پل روناش و دز را قصر روناش هم مى گفتند در سمت غربى رودخانه دز شهرى به نام روناش بوده که اکنون اثرى از آن نیست .
عده اى دیگر معتقدند که کلمه دزفول از دژ پل گرفته شده که در اصطلاح محلى دزفیل گفته مى شود این کلمه به مناسبت قلعه اى است که براى حفظ پل تاریخى دزفول در زمان شاپور دوم ساسانى در ابتداى شهر ساخته شده .
***
پس از برخورد اولین موشک به دزفول نگهبانى در محله ها و خیابان ها شروع شد . مردم به روشنایى در شب حساس شده و برق شهر از غروب قطع مى شد . از آن به بعد بارها دزفول از طریق موشک یا گلوله هاى توپ مورد اصابت قرار گرفت اینقدر که این شهر به شهر «هزار موشک» مشهور شد .
حضرت امام خمینى «ره» ۵ اردیبهشت ماه سال ۶۲ طى پیامى به مردم دزفول فرمودند: ملت ایران و دزفول عزیز و مقاوم در برابر آن ها ایستاده است و امروز هم که مصیبت را وارد کرده اند باز فریاد جنگ جنگ تا پیروزى از جوانان دزفولى بلند است .
اما در یک آمار تقریباً دقیق دزفول مورد اصابت ۲۰۰ موشک و چند هزار گلوله توپ قرار گرفت که اگر دزفول را در شعاعى صد کیلومترى در نظر بگیریم دزفول مى بایست با این همه موشک و توپ و بمباران هوایى با خاک یکسان مى شد .
اما چرا این اتفاق نیفتاد دلیل اصلى اش بازسازى سریع ویرانه ها بود . با تصمیم مسئولین شهر هر جا که مورد حمله قرار مى گرفت سریع بازسازى مى شد .
* امید به زندگى زیر آتش دشمن
در اوج موشک باران و بمباران هوایى در دزفول سینما ساخته و
راه اندازى شد. استقبال مردم به حدى بود که در یک ماه حدود ۲۵۰۰ بلیت فروخته شد آن هم در سینمایى با گنجایش ۳۰۰ ، ۴۰۰ صندلى . حرکت بعدى بازسازى رنگ آمیزى و مرمت وسایل ورزشگاه شهر بود . درست هنگام موشک باران مسابقات فوتبال، کشتى و والیبال برگزار و مردم استقبال خوبى از آن مى کردند .
عجیب آنکه در هنگام افتتاح پارک تازه تأسیس بعثت ، مردم نیامدند و انگار که خدا چنین مى خواست . چون درست در لحظه افتتاح پارک بعثت موشک باران شد . دزفول و از جمله مردم دزفول به جنگ عادت کرده بودند . عروسى ها و جشن ها برگزار مى شد و مثل سابق مردم به شب نشینى مى رفتند.
بازار و مغازه ها تعطیل نبود . جو فرهنگى و مذهبى دزفول باعث شد بسیارى از فرماندهان که در اطراف دزفول زندگى مى کردند به آن جا بیایند . شهیدان حاج همت ، رضا دستواره ، علیرضا نورى و چند تن از فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) و مهدى و حمید باکرى ، حسین خرازى و چند فرمانده تیپ و لشکر دیگر از جمله این فرماندهان بودند .
یکى از موارد روحیه دهنده رزمندگان رادیو جبهه بود. رادیو جبهه از دزفول براى تمام رزمندگان پخش مى شد. شاید باور کردنش سخت باشد که چند جوان کم تجربه با یک ضبط صوت و یک میکروفن این رادیو را راه اندازى کرده باشند
آن ها با همین بضاعت کم توانستند این رادیو را راه اندازى کنند البته چند تن از جوانان دزفولى نیز برنامه هاى آن ها را مى نوشتند .
دزفول در زمان جنگ به عنوان شهر نمونه جمهورى اسلامى ایران انتخاب شد
شهرى که سمبل استقامت ایرانیان است . دزفول از هشت سال دفاع مقدس سربلند بیرون آمد مردم مؤمن و مهمان نواز دزفول در سال هاى نبرد یار و یاور انقلاب و رزمندگان بودند پس بى دلیل نیست که دزفول سمبل استقامت ما ایرانیان است ؛ همین طور که خرمشهر سمبل مقاومت ماست .

حسین ابوالفتحى
روزنامه ایران
يکشنبه بیست و یکم 6 1389 7:18 بعد از ظهر
روزى چرچیل در یک سخنرانى براى تهییج سربازان خود علیه آلمان نازى گفته بودکه «ما براى شرف خود مى جنگیم درحالى که آلمانى ها براى زمین مى جنگند». هیتلر، بلافاصله در یک سخنرانى آتشین اعلام کرد که «آرى ما براى زمین و آنها براى شرف خود مى جنگند، زیرا هرکس براى همان چیزى مى جنگد که ندارد.
» جنگ جهانى دوم تمام شد در حالى که مردم اروپا مى دانستند که این جنگ نه براى زمین و نه براى شرف بود. آنها (و بیشتر فرانسه و انگلستان) همواره در طول سالها مردم آلمان را تحقیر مى کردند. فشارهاى بعد از جنگ جهانى اول و بسیارى عوامل دیگر سبب برافروختن جنگ دوم شد که تأثیر عمیقى بر همه جوانب زندگى غربى گذاشت. پس از جنگ، اروپایى سوخته بر جا ماند که فلاسفه و نویسندگان را تحت تأثیر قرار مى داد. این جنگ مى بایست از هر لحاظ تقبیح مى شد زیرا همه مى دانستند (با وجود این که ظاهراً آلمان نبرد را آغاز کرد) همه به یک اندازه مقصر هستند. نویسنده ها و شاعران سخت مشغول نوشتن آثار ضد جنگ شدند و منتقدان از خواندن آثارى که جنگ را تأیید مى کرد بر مى آشفتند. از طرفى بسیارى از نویسندگان اروپایى با همان احساس نفرت از جنگ به آمریکا رفتند. کشورى که تمام سال هاى پس از جنگ دوم جهانى را تا به امروز مشغول جنگیدن است. از این رو ادبیات بیشتر تمایلات ضد جنگ را در خود پرورانده است. در حقیقت آنچه در قلب سنت ادبى غربى جریان دارد میلى علیه جنگ است که تحت تأثیر خاطره جنگ دوم ایجاد شد. این معنا ادبیات سرزمین هاى غیرغربى را دچار اشکال مى کند. زیرا آنها از یک سو در فضایى متجاوزانه زندگى نمى کنند. بلکه حتى اغلب مورد تجاوز قرار مى گیرند و از طرف دیگر در «صورت»، تحت تأثیر ادبیات غربى هستند. زیرا اساساً زادگاه بعضى از ژانرها مانند نمایشنامه و رمان در غرب است. حال نویسندگان بومى کشورهاى دیگر در ناخودآگاه خود بر سر یک دوراهى مى مانند.
در این میان وضع نویسندگان در ایران موقعیتى خاص دارد. زیرا ما جنگ ویژه اى را پشت سر گذارده ایم. راز مهم جنگ هشت ساله ما در واقعیت انقلاب ۵۷ نهفته است. به نظر مى رسید صدام به طمع بخشى از خاک ایران به سرزمین ما حمله کرده است. چنانچه این جنگ را جداى از تاریخ ایران و اساساً تاریخ معاصر کشورهاى مسلمان ببینیم، نبرد بر سر خاک بوده ولى در حقیقت چنین نیست. انقلاب اسلامى ایران همواره در حجاب دو داورى اشتباه بوده است. دیدگاه هاى مخالف انقلاب و همچنین حتى برخى دیدگاه هاى موافق انقلاب همواره در خطاى مهیبى در غلتیده اند. با اینکه در ابتدا گمان مى شود همه موافقان و مخالفان کاملاً با هم متفاوت هستند، مى توان نشان داد بعضى از آنها از اصل مهمى غفلت ورزیده اند. آن اشتباه ، « تاریخى » ندیدن انقلاب اسلامى است. انقلاب اسلامى در ادامه و البته در نتیجه بیدارى اسلامى معاصر بود. جریان بیدارى اسلامى درعربستان، مصر، سوریه و ایران تاریخ خود را دارد. مسلمانان پس از شکست عثمانى و سالیان دراز استعمار از سوى غرب ناگهان به خود آمده و دست به تحرکاتى براى احیاى حیثیت خویش زدند.
این جریان سه صورت مختلف داشت. گروهى گرایشات شوونیستى و سوسیالیستى داشتندکه مهم ترین جلوه هاى آن جنگ شش روزه و تأسیس حزب بعث بود. گروه دوم مسلمانان هوادار لیبرالیسم بودند و در نهایت دسته سوم کسانى بودندکه قصد بازگشت به هویت اسلامى داشتند. انقلاب هاى مختلفى تحت تأثیر متقابل این جریان ها به وقوع پیوست که فارغ ازدرجه حقانیت آنها یکى از ایشان موفق شد به نوعى بازگشت اصیل دست یابد. جریان بیدارى اسلامى در ایران از یک سو تحت تأثیر سنت شیعه و از سوى دیگر تحت تأثیر جریان بیدارى مسلمانان در بلاد اسلامى بود. تنها در صورت تاریخى دیدن انقلاب ایران مى توان داورى بهترى دراین باب داشت. متأسفانه گاه دیده مى شود بعضى از موافقین و دلسوزان انقلاب ماجراى سال هاى ۲۰ تا ۵۷ (شمسى) را امرى جداگانه از بیدارى اسلامى معاصر مى دانند. به این ترتیب انقلاب ما به چیزى جداى از اهداف اصلى آن تبدیل خواهد شد. این خلط از آنجا آغاز مى شود که ما مفهوم دولت - ملت را در مرکز بررسى هاى خود به مثابه یک اصل در نظر مى گیریم. اگر داورى ما در مورد وقایع به صورتى باشد که انگیزه هاى انقلاب به انگیزه هایى ملى تقلیل یابد از واقعیت خود به دور مى افتد. در حالى که مفهوم دولت - ملت یک مفهوم غربى و کاملاً مدرن است . اسلام ریشه در نوعى رهبریت نبوى دارد. هرگونه حرکت نبوى (و از جمله حرکت حضرت محمد (ص) ) در ذات خود جهان شمول است، خواست نبوت هدایت کل بشر مى باشد. به همین خاطر مفهوم امپراتورى و سرزمینى راکنار مى گذارد و به جاى آن بر مبناى «امت » معنا مى شود. فقه ، کلام و حکمت عملى نیز بیشتر با مفاهیمى سر و کار دارند که درباره روابط مسلمانان، نژادها و فرهنگ ها و مذاهب مى اندیشد و کمتر به موضوع رابطه میان سرزمین هاى اسلامى معطوف است. مفهوم دولت - ملت بعدها به خاطر یک ضرورت تاریخى ایجاد مى شود. به همین خاطر هر حرکت بیدارگرانه اى که بخواهد به ذات اسلام بازگردد مجبور مى شود بر مبناى امت در حمایت از کل مسلمانان ریخته شود. از این منظر روشن مى شودکه چرا حرکت هاى سوسیالیستى و لیبرالیستى در جهان اسلام ناکام بوده اند. سوسیالیسم و لیبرالیسم ذاتاً در درون چارچوب دولت - ملت (که مدرن و غربى است) قرار دارند. این در حالى است که یک مسلمان چنانچه تصمیم بگیرد به ابتداى خود بازگردد با سنتى نبوى مواجه مى شود که نگران کل مسلمین است. شاید غفلت از همین موضوع و جایگزینى دولت - ملت است که باعث مى شود بعضى از مسلمانان نسبت به مسائل فلسطین خونسرد باشند.چون آنها را مردم سرزمین دیگرى مى دانند. در حالى که مى بایست یک فلسطینى ، فراى مرزهاى جغرافیایى و به عنوان یک مسلمان فهمیده شود. صدام گمان مى کرد باید سرزمینى را به اشغال درآورد زیرا چارچوبى که از آن دنیا را مى دید چارچوبى دولت - ملتى بود . درمقابل امام خمینى (ره) قصد احیاى امت اسلامى را داشت. این دو نظر به ناچار در مقابل هم قرار گرفتند. امام به راستى قصد دفاع از شرف اسلام را داشت.
چیزى که مورد توهین قرار گرفته بود. در آن سو صدام شرف خود را در تکه اى زمین مى دانست. جنگ ما نبرد دو ایده بود. هر کدام از آن چیزى دفاع مى کردند که نگران آن بودند. این تقابل مطمئناً شبیه تقابل چرچیل و هیتلر نبود. بلکه حمله «تفکر سرزمینى » به «تفکر امر قدسى » بود. به همین مناسبت ما به آن هشت سال دفاع مقدس مى گوییم. ادبیاتى که در مورد این تقابل کار مى کند مجبور است با ادبیاتى که در مورد جنگ جهانى دوم کار مى کند متفاوت باشد زیرا نزاع ما نزاع تاریخى امر مقدس با امر غیرمقدس است. واضح است که ما همواره از تمامیت خاک به عنوان پایگاه امر قدسى دفاع کرده و مى کنیم.

علیرضا سمیعى
روزنامه ایران

يکشنبه بیست و یکم 6 1389 7:17 بعد از ظهر
X