معرفی وبلاگ
شهداودفاع مقدس ره آوردی بودکه موجب شد به پاس حق شناسی ازخون شهدا،ورزمندگان هشت سال دفاع مقدس ملت مقاوم ایران اسلامی همچون کوهی استوارباقی بمانند وبه پیروزی های بسیارنائل آینددراین وبلاگ پیرامون این شگفتیهای به دست آمده به بررسی وتحلیل پرداخته می شودامیداست موجب رضایت حق قرارگیردانشااتته
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 507305
تعداد نوشته ها : 472
تعداد نظرات : 4
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
سه روایت از شهید حاج همت
مجاهد بودن در تقدیر شماست
یادم هست قرار شد یک بار به اتفاق حاج احمد و جمعى از مسوولان سپاه به محضر امام برویم.
در حین ملاقات، فرمانده سپاه شوش خطاب به امام عرض کرد: اى امام! این مدتى که در جنگ هستیم از بس صحنه شهادت مظلومانه برادرانمان را به چشم دیده ایم، دیگر موقع عملیات دلمان مى لرزد و جرات نمى کنیم آسوده خاطر روى نقشه آنتن بکشیم.
حضرت امام با همان طمأنینه عجیب شان سخنانى را به زبان آورد که من فوراً نوشتم و همیشه این نوشته را با خود دارم و هر وقت احساس ضعف و سستى مى کنم آن را مى خوانم و به کلى روحیه ام متحول مى شود.
امام فرمودند: این طور نیست که شما خودتان این راه را انتخاب کرده باشید، بلکه از روز الست شما را براى حرکت در این راه انتخاب کرده بودند.
از ازل در تقدیر شما نوشته شده بود که باید در این عالم مجاهد راه خدا باشید. مهم این است که شما به تکلیف خودتان عمل کنید و با معیارهاى عقلانى عملیاتى را طراحى کنید. دیگر بعد از آن مهم نیست که چه کسى کشت و چه کسى کشته شد. عمده، عمل به تکلیف است در این صورت چه بکشید و چه کشته شوید، شما پیروزید.» خدا شاهد است با شنیدن این بیانات امام، همه حضار روح تازه اى گرفتند مخصوصاً شخص حاج احمد. ایشان مى گفت به خدا دیگر هیچ دغدغه خاطر ندارم، امام بحث را بر من تمام کرد.
گلى گم کرده ام مى جویم او را
پیرمردى در منطقه بود. پسرش در عملیات کربلاى پنج مفقود شده بود. کار مربوط به مفقودین را من پیگیرى مى کردم. با این که وضع پسرش را مى دانستم گفتم بیا برویم بیمارستان هاى اهواز و تعاون را با هم ببینیم.
بعد از آن گفتم سرى هم به معراج شهدا بزنیم. گفت از اول هم گفتى برویم بیمارستان فهمیدم منظورت چیه! با پیرمرد رفتیم داخل سردخانه و شروع کردیم به دقت شهدا را وارسى کردن. بنده خدا همان طور که نگاه به بدن شهدا مى کرد با خود زمزمه مى کرد. گلى گم کرده ام مى جویم او را. و اشک مى ریخت اکثر افرادى که دنبال عزیزانشان بودند تحت تاثیر او قرار گرفته بودند و گریه مى کردند.
بدون چشم مى شود زندگى کرد، اما بدون قلب هرگز!
با یکى از دوستان که بعداً به شهادت رسید، چند وقتى در منطقه عملیاتى شلمچه بودیم. مدت ها از من مى خواست برایش وصیتنامه بنویسم و یا در نوشتن آن کمکش کنم، اما سعادت نشد و در یکى از شب ها شهید شد. چون به او قول داده بودم و از طرفى او وصیتنامه هم نداشت و چیزهایى را هم شفاهى و به تناوب به من گفته بود.
با چند نفر از بچه ها جمع شدیم و چند کلمه از آنچه مثلاً گفته بود را به عنوان وصیتنامه برایش نوشته و داخل جیبش گذاشتم. از عبارات بسیار به یادماندنى که اتفاقاً عین تعبیر خود شهید بود، این بود پدر و مادرم، شما چشم من هستید ولى امام قلب من است. بدون چشم مى شود زندگى کرد، اما بدون قلب هرگز!

• محسن براسود
ویژه نامه سروقامتان روزنامه جوان

 


سه شنبه بیست و سوم 6 1389 6:35 بعد از ظهر
X