معرفی وبلاگ
شهداودفاع مقدس ره آوردی بودکه موجب شد به پاس حق شناسی ازخون شهدا،ورزمندگان هشت سال دفاع مقدس ملت مقاوم ایران اسلامی همچون کوهی استوارباقی بمانند وبه پیروزی های بسیارنائل آینددراین وبلاگ پیرامون این شگفتیهای به دست آمده به بررسی وتحلیل پرداخته می شودامیداست موجب رضایت حق قرارگیردانشااتته
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 505111
تعداد نوشته ها : 472
تعداد نظرات : 4
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 

لحظه هاى سخت و سرنوشت ساز عملیات خیبر بود. باران تیر و ترکش مى بارید. بر اثر انفجار گلوله هاى توپ و تانک ها، حفره بزرگى ایجاد شده بود. این حفره، سنگر آقامهدى بود و سنگر قرارگاه تاکتیکى لشکر عاشورا در جزیره.
احمد کاظمى در این موقع هر کجا بود، مى آمد به آقا مهدى سر مى زد. حاضر بود براى دیدن مهدى جانش را هم بدهد. هر وقت فرصت مى کرد، مى گفت: مهدى جان! کارى کن که با هم شهید بشویم. این جمله را احمد بارها به مهدى گفته بود. در زیر باران گلوله و ترکش احمد آمد، تا مهدى را در داخل حفره دید تبسمى چهره اش را پوشاند و گفت: مهدى! چه جاى باصفایى براى خودت انتخاب کرده اى.
مهدى خندید، احمد خیال جدا شدن از مهدى را نداشت و ماند داخل همین حفره و گفت: اینجا هم قرارگاه تاکتیکى آقا مهدى است و هم من. ولى این حفره هیچ امنیت نداشت و نمى شد اطمینان کرد. به اصرار بچه ها سنگر کوچکى ساختیم. خود احمدآقا و آقا مهدى هم آمدند و در ساختن سنگر کمک مان کردند. نمى شد داخل سنگر سرپا ایستاد؛ کوچک بود و کم ارتفاع، عملیات خیبر همچنان ادامه داشت.
جذبه آقامهدى تنها احمد کاظمى را نکشیده بود به این سنگر کوچک و کم ارتفاع، خیلى ها را به خود جمع کرده بود. حاج ابراهیم همت(۱) مهدى زین الدین(۲) عزیز جعفرى(۳) و... در ادامه عملیات که احمد کاظمى زخمى شد و رفت، لشکرش را سپرد دست آقا مهدى، عملیات که تمام مى شد، آقا مهدى برمى گشت عقب، مى رفت شهرهاى مختلف و به خانواده هاى شهدا سر مى زد، به مجروحان جنگ و جانبازان سرکشى مى کرد. از مرخصى برگشته بودیم اهواز، احمد کاظمى تماس گرفت:
- مهدى! مى خوام ببینمت.
قرار گذاشتند و هر دو سر قرارشان آمدند.
دیدار این دو یار دیدنى بود تا شنیدنى و نوشتنى. شاید نتوان آن لحظات را با هیچ بیانى یا قلمى گفت و یا نوشت. انگار سال ها است که همدیگر را ندیده اند. دست در گردن هم کردند. احمدآقا مرتب مى گفت: مهدى خیلى دلم برایت تنگ شده بود، خیلى دلم گرفته بود و براى دیدنت ثانیه شمارى مى کردم تا ببینمت و دلم باز شود...
علاقه این دو شهید به یکدیگر، به قدرى محکم بود که غالباً مى شد یکى را در کنار آن دیگرى یافت. احمدآقا و آقا مهدى به قدرى به سنگرهاى همدیگر رفت و آمد مى کردند که احمد کاظمى بیشتر بچه هاى فرمانده لشکر عاشورا را به نام مى شناخت و آقا مهدى هم چنین بود. در بیشتر عملیات ها اصرار داشتند که احمد و مهدى کنار هم باشند... کنار هم بجنگند و...

۱- ابراهیم همت، فرمانده شهید لشکر ۲۷ حضرت رسول اکرم(ص)
۲- مهدى زین الدین، فرمانده شهید لشکر ۱۷ على بن ابیطالب(ع)
۳- سردار عزیز جعفرى، فرمانده سابق نیروى زمینى سپاه.

* راوى: غلامحسین سفیدگر
منبع: ویژه نامه سروقامتان روزنامه جوان

 


جمعه نوزدهم 6 1389 11:55 بعد از ظهر
X