حال اسیر معلوم است. شاید سخت تر از اسارت در تمام طول تاریخ بشریت چیز دیگری وجود نداشته باشد. اسیر؛ یعنی دست و پابسته. اسیر؛ یعنی به غل و زنجیر کشیده شده. اسیر، یعنی کسی که حق هیچ گونه اعتراضی ندارد.
خلاصه هر روز به بهانه ای اسیری را زیر دست و پا له می کردند. گروه ما پانزده نفر بود و غذایی که برای ناهار ما آورده بودند، دو نفر را هم سیر نمی کرد. هر پانزده نفر ما حیرت زده به ظرف غذا نگاه می کردیم که خدایا! ما این غذا را چکار کنیم؟ بدون شک به هر نفر از ما یک لقمه بیشتر نمی رسید. یکی از بچه ها سرش را به حالت تأسف تکان داد و زیر لب وردی را زمزمه کرد که غیر از خودش و خدا کسی نفهمید در زمزمه او چه بود. یکی از درجه داران حزب بعث کمین کرده بود تا واکنش ما را در برابر ظرف غذا ببیند؛ مانند گرگی گرسنه. به طرف اسیری که زیر لب زمزمه کرده بود، هجوم آورد و او را روی زمین کشید با فریادهایش رفقای خود را به کمک طلبید و گفت: «این اسیر به خاطر اینکه غذایشان کم بوده زیر لب به عراقی ها فحش داده»! چند نفری با کابل، شلاق، گرز نبشی آهنی به جان او افتاده و او را مورد ضرب و شتم قرار دادند تا غرق خون روی زمین افتاد و از هوش رفت. پیکر او را به آسایشگاه آوردیم، اما او دیگر به هوش نیامد و زیر ضربات کابل و نبشی مأموران عراقی ناجوانمردانه شهید شد.
راوی: مهدی پاک نهاد
روزنامه قدس