معرفی وبلاگ
شهداودفاع مقدس ره آوردی بودکه موجب شد به پاس حق شناسی ازخون شهدا،ورزمندگان هشت سال دفاع مقدس ملت مقاوم ایران اسلامی همچون کوهی استوارباقی بمانند وبه پیروزی های بسیارنائل آینددراین وبلاگ پیرامون این شگفتیهای به دست آمده به بررسی وتحلیل پرداخته می شودامیداست موجب رضایت حق قرارگیردانشااتته
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 504545
تعداد نوشته ها : 472
تعداد نظرات : 4
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

از خانواده‌تان نگفتید . وقتی اسیر شدید ، آنها چه کردند ؟
لحظات و سال‌های سنگینی بر خانواده ام گذشت . چون دو سال مفقود الاثر بودم و حتی فکر می‌کردند که من از بین رفته‌ام. زمانی که دنبال جنازه من آمده بودند ، یکی به آنها گفته بود : راکتی به آمبولانس آنها خورد و پودر شدند . حتی می‌خواستند مراسم ختم برای من بگیرند ، ولی امام جماعت مسجد محل به آنها گفت صبر کنید تا پایان جنگ . بخصوص چون دختر بودم برای مادرم سخت گذشت . وقتی فکر می‌کنم که من خیلی در دوران اسارت سختی کشیدم ، می‌بینم ده‌ها برابر من مادرم سختی و رنج کشید . چون آنها نمی‌دانستند من کجا هستم . ولی من می‌دانستم در کجا هستم و در خود سختی و رنج بودم . به ویژه آن موقع حرف‌های ضد و نقیضی می‌زدند که دل آنها را بیشتر می‌رنجاند .
مادرم می‌گفت شب‌ها وقتی همه می‌خوابیدند من دعای توسل می‌خوانم و به خانم فاطمه زهرا متوسل می‌شدم . تا اینکه بعد از سیزده ماه که اسیر بودم یکی از اسرا نامه‌ای را برای هلال احمر ایران نوشت . که به خواهرم بگویید ، خواهرزاده‌ام فاطمه حالش خوب است و شماره تلفن منزل ما را هم نوشته بود . یا یکی از برادرهای دیگر اسمی از من در نامه‌اش آورده بود . و دو سال بعد از اسارت اولین بار خودم نامه نوشتم .

ـ آیا بعد از اینکه آزاد شدید - با توجه به اینکه هنوز جنگ ادامه داشت - باز هم به مناطق جنگی رفتید ؟
بله رفتم (با خنده). 6-5 ماه بعد از آزادی من ازدواج کردم . از طریق یکی از دوستان برادرم که در دفتر ریاست جمهوری بودند اقدام کردم برای گرفتن وقت از حضرت امام که خطبه عقد را بخوانند . آقای خامنه‌ای گفتند : حضرت امام در مقطعی هستند که فرصت نمی‌کنند. من سعی می‌کنم برایشان وقت بگیرم اگر نشد بیایند من خودم عقدشان می‌کنم که خطبه عقد ما را آقا خواندند .
اواخر دیماه سال 1363 در اهواز بودم . همسرم در ستاد پشتیبانی جهاد سازندگی کار می‌کرد و من هم در بیمارستان شهید بقایی فعالیت داشتم . البته همزمان با کار شروع به ادامه تحصیل کردم . خب اوایل جنگ هر کسی هر کاری که از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد اما بعدها برنامه ها منسجم شد و مسئولیت هر کسی مشخص و دیگر اجازه نمی‌دادند خانم‌ها به خط جلو بروند . و تنها فعالیت‌های پشت جبهه داشتند .

ـ فکر می‌کنید دوران اسارت چه تأثیری در مسیر آینده زندگی شما گذاشت ؟
دوران اسارت درس‌های بسیار متعددی برای من داشت . بحث ایثار و مقاومت را در آنجا به عینه لمس کردم . قبلا سعی می‌کردم که انفاق داشته باشم . اما در اسارت شرایط به گونه‌ای بود که من راحت توانستم تمرین کنم . و این سرمایه بزرگی برای من بود . مطلب دیگر اینست که محیط طوری بود که من توانستم با تک تک سلول‌های بدنم وجود خدا را احساس کنم . و این بزرگترین دستآورد دوران اسارت است . همه ما به خدا اعتقاد داریم . و در زمان نیاز از او مدد می‌خواهیم . اما اینکه انسان حضور خدا را لمس کند خیلی سخت است . عنوان می‌شود که بسیجیان ره صد ساله را یک شبه رفتند . من که خود را لایق عنوان بسیجی نمی‌دانم اما اسارت واقعا چنین حالتی داشت .
در آنجا ما هیچگونه امکانات مطالعه نداشتیم . اما یک بار بطور اتفاقی بروشور یک دارویی که اشتباها در بسته‌اش جا مانده بود را مدت‌ها و بارها و بارها می‌خواندیم تا کلمات را فراموش نکنیم . گاهی احساس می‌کردم که خداوند وسیله آگاهی را فراهم می‌کند . علمای عرفان قبول دارند که به انسان‌های خاص الهاماتی می‌شود . من این ادعا را نسبت به خودم ندارم . اما خیلی از سؤالات بزرگی که در ذهنم بود ، به من الهام می‌شد . و شاید اگر این دوران نبود ، خیلی از این مسائل و یا راهی که بعدها در زندگی انتخاب کردم ، نمی‌توانستم داشته باشم . خیلی از دانسته‌هایم مفهومی و تئوری بود . اما در اسارت بطور عملی آن را دیدم . و به نوعی یاد گرفتم که چگونه زندگی کنم ، چطور برخورد کنم و چگونه فکر کنم .

ـ یادآوری خاطرات تأثیر منفی بر روحیه شما ندارد ؟
در زندگی انسان وقایع متعددی وجود دارد که گاهی به مزاق انسان شیرین و گاهی تلخ می‌آید . ولی فی نفسه خودش شیرین و تلخ نیست . شیرینی و تلخی نسبی است . و آنچه که باعث شیرین یا تلخی یک اتفاق است ، احساس و برداشت ماست . وقتی انسان یک هدفی در زندگی داشته باشد ، و آن حرکت برای رضای خدا باشد ، تلخی‌هایش هم معمولا شیرین می‌شود .
خب سختی‌های آنجا خیلی سنگین بود ، و اگر این بعد ایمان و یقین به خدا را از این قسمت اسارت بگیرید ، وحشتناک‌ترین روزهای زندگی آدم همانجاست . یعنی مواقعی بود که می‌خواستم این دیوارها را باچنگ و دندان کنار بزنم و فرار کنم . احساس خفگی می‌کردم. ولی درست در همان لحظه خداوند سکینه‌ای را در قلبم می‌گذاشت که احساس می‌کردم این سلول تاریک ، گلستان است . و گلستان‌تر از این مکان در کره زمین پیدا نمی‌شود . از طرف دیگر اگر آن بعد یقین و اعتما به خدا را ازاین مسئله برداریم ، بله من باید شب‌ها کابوس ببینم . اما هر لحظه که احساس می‌کنم آن سختی‌ها را بخاطر خدا پشت سر گذاشتم ، و کسی ناظر بر تک تک اعمال من بوده ، و آنکه لحظه لحظه مرا حمایت و هدایت می‌کرده ، و دلسوزتر از پدر و مادر همراه من بوده ، آرامش می‌یابم . تک تک این لحظات را که یادم می‌آید ، دلم برای آن معنویت آن دوران تنگ می‌شود .

- :اگر دختران شما با همان روحیه شما بخواهند مثل شما باشند چنین چیزی را می‌پذیرید ؟
اگر بچه‌هایم روحیه مرا داشته باشند مشکلی با این مسئله ندارم. چون معتقدم بچه‌های من به عنوان انسان آزاد هستند. با درنظر گرفتن مسائل و شرائطی که در شرع ما آمده است .ابتدا من آن شرایط را نداشتم کم‌کم به این رشد رسیدم . اینها هم اگر بتوانند از خود مراقبت کنند و مثمر ثمر باشند این جزئی از زندگی و حق آنهاست که بتوانند تجربه کنند .
هر انسانی حق دارد در زندگی خیلی چیزها را تجربه کند . اگر فرد توان تجربه کردن داشته باشد حق دارد استفاده کند و ما نمی‌توانیم دست و پای او را ببندیم . مثل انرژی اتمی و هر کشوری و هر فردی حق دارد که از علم و تجربیاتش استفاده کند .اگر من اعتقاد به خدا دارم و اگر اعتقاد به این دارم که از من مهربان‌تر کسی هست که مراقب آنان هست و اگر ایمان واقعی به خدا داشته باشم نباید سد راه فعالیت آنها شوم. ما پدر و مادرها نگران آسیب‌هایی هستیم که ممکن است در اثر کم تجربگی به فرزندمان وارد شود. اما اگر مطمئن باشیم که این بچه در راهش می‌تواند خود را از خیلی از آسیب‌ها حفظ کند باید آنها را آزاد بگذاریم . من مادر اگر نگذارم فرزندم توانایی خود را بسنجد خودخواه هستم .
خبرگزاری مهر


دوشنبه بیست و نهم 6 1389 1:52 صبح
X